گنجور

 
صائب تبریزی

اگر چه بی نیاز ست از دو عالم ناز تمکینش

چه بیتابانه می چسبد به دل لبهای شیرینش

ازان در چشم او عاشق بود از خاک ره کمتر

که قمری می کند نقش قدم را سرو سیمینش

مرا چون مهرتابان داغ دارد آسمان چشمی

که تابد پنجه الماس رامژگان زرینش

دگر ماه نوی بر سینه من می زند ناخن

که گوهر در صدف پنهان شده است از شرم پروینش

به بوی مشک بتوان صدبیابان رفت دنبالش

ز شوخیها اگر پی گم کند آهوی مشکینش

درین بستان شبی راهر که دارد زنده چون شبنم

چراغ آفتاب آید به پای خود به بالینش

نگین را در نگین دان رتبه دیگر بود صائب

اگر باور نداری سیر کن درخانه زینش

 
 
 
حکیم نزاری

بیار ای بادِ جان پرور نسیمی از عرقچینش

خجل کن نافۀ چین را ز بویِ زلفِ پر چینش

شبی در شو به خرگاهش برافکن برقع از ماهش

تفرّج کن گلِ ستانی ز سنبل گِردِ هر چینش

ببین پیراهنِ نسرین تَرازِ طرّۀ مشکین

[...]

خیالی بخارایی

اگر در بند سودا نیست با من زلف مشکینش

شکست نقد قلب من چرا شد رسم و آیینش

منش دیگر نمی‌گویم مکن چندین جفا آخر

چو بهبودی نمی‌بینم ز دل کاو گفت چندینش

منجّم تا رخ یار و سرشکم دید، در خاطر

[...]

عرفی

گلی زین باغ گر چینی بیاور دستی از بینش

که نقش لوح محفوظ است بر اوراق اغصانش

صائب تبریزی

بهار آرزو گلگل شکفت ازروی رنگینش

به جوش آورد خون بوسه را دست نگارینش

ز استغنا به چشمش گرچه عالم درنمی آید

به دل طفلانه می چسبد تبسمهای شیرینش

میان مشک و خون دراصل فطرت هست یکرنگی

[...]

فیاض لاهیجی

به این شوخی که دارد پی بهار جلوه رنگینش

متانت کو که بی‌تابانه گردد گرد تمکینش

به داغ بیکسی هرگز نمی‌سوزد کسی را دل

به بیماری که یاد دوست باشد شمع بالینش

به جرم لاغری فتراکش از من سر نمی‌پیچد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه