گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶

 

کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد

به خواب و خور چو خر عمر عزیز خویش نگذارد

جز آن نادان که ننگ جهل زیر پی سپر کردش

کسی خود را به کام اژدهای مست نسپارد

خردمندا، چه مشغولی بدین انبار بی‌حاصل؟

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۲۵ - اندر پدید آمدن انواع از شخص

 

بدانه گندم‌اندر چیست کو مر خاک و سرگین را

چنان کردست کآنرا کس همین زین دو نپندارد

چگونه بی سر و دندان و حلق و معده آن دانه

همی خاکی خورد همواره کآب اورا بیاغارد

کسی کاین پر عجایب صنع و قدرت را نمی بیند

[...]

ناصرخسرو
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

بتی دارم که یک ساعت مرا بی‌غم بنگذارد

غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد

نصیحت‌گو مرا گوید که برکن دل ز عشق او

نمی‌داند که عشق او رگی با جان من دارد

دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف

[...]

انوری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

مه روزه رسید و آفتابم روزه می دارد

چه سود از روزه کز گرمی جهانی را بیازارد

به دندان روزه را رخنه کند، پس از لب شیرین

لبالب رخنه های روزه زان شکر به بار آرد

دهانش را که بوی مشک می آید گه روزه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

چو خندان جام می کام از لب لعل تو بردارد

صراحی گریه خونین ز رشکش در گلو آرد

عجب جاییست کوی تو که بهر محنت عاشق

زمینش خار غم روید هوایش خون دل بارد

سمندت خاک پای خویشتن مفروش گو ارزان

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

به هر ناجنس چون طوطی دل ما کی سخن دارد

کسی همرنگ ما باید که ما را در سخن آرد

غیورست آن شه خوبان و غیر اینجا نمی‌گنجد

کسی گیرد عنان او که دست از خویش بگذارد

به غیر از عشق خونخوارت کسی غمخوار ما نبود

[...]

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

نکویی گرد بادست این که بر من خاک می‌بارد

سرود ناله من خاک را در رقص می‌بارد

چه حاجت من بگویم عذر رسوایی تو رخ بنما

ترا هرکس که می‌بیند مرا معذور می‌دارد

به آزار دل زارم مشو مایل که در شب‌ها

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۹

 

خط مشکین او سودای عنبر را به جوش آرد

نگاه گرم او خون سمندر را به جوش آرد

به جوش آورد خون صبح را روی چو خورشیدش

چو طفلی کز محبت شیر مادر را به جوش آرد

به اندک روی گرمی بوالهوس بیتاب می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۱

 

ز نخل خشک مریم این رطب بر خاک می‌بارد

که فرزند سعادتمند با خود رزق می‌آرد

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۸

 

هوس در مزرع آمال‌ گو صد خرمن انبارد

شرار کاغذ ما ربزش تخم دگر دارد

غبار گفتگو بنشان مبادا فتنه انگیزی

نفسها رفته رفته شور محشر بار می‌آرد

جلال ‌عشق آخر سرمه سازد شور امکان را

[...]

بیدل دهلوی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۲۰ - علمدار سپاه

 

ستاده بر در خیمه سکینه اشک می بارد

دو چشمش بر ره است و انتظار مقدمت دارد

ترکی شیرازی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

امیرا الله الله تاب خشمت هیچکس نارد

تن از پولاد و دل ز آهن، کسی هرگز کجا دارد

خدا را پیش از آن کاین خلق را خشمت بیو بارد

و یا تیغت فراز خاک سر شاهان همی بارد

کف راد کریمت گوی تا دلشان بدست آرد

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode