گنجور

 
اهلی شیرازی

به هر ناجنس چون طوطی دل ما کی سخن دارد

کسی همرنگ ما باید که ما را در سخن آرد

غیورست آن شه خوبان و غیر اینجا نمی‌گنجد

کسی گیرد عنان او که دست از خویش بگذارد

به غیر از عشق خونخوارت کسی غمخوار ما نبود

سر مجنون به غیر از ناخن شیران که می‌خارد؟

رسید آن جنگجو مست و عرق میبارد از عارض

دلا در گوشه یی بنشین که هر سو فتنه می‌بارد

دل ما خرمن عشق است و ما خود خوشه چین اهلی

چه غم داریم اگر ما را به یک جو خواجه نشمارد