گنجور

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را

که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را

اگر موجت از آن دریا درین صحرا کشد روزی

چنانت غرقه گرداند که ناری یاد از صحرا

اگر امواج دریا را بجز دریا نمی بینی

[...]

۸ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا

که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را

بصحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر

بروی عالم آرایت بیارا روی زیبا را

دمی از خلوت وحدت تماشا را به صحرا شو

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد

غمش با هر دلی سودا و بازار دگر دارد

جمال و عشق آندلبر ز هر معشوق و هر عاشق

بگاه جلوه نظاّری و دیداری دگر دارد

اگرچه دیده گلزار روی او مشو قانع

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

رخت گرچه چو خورشید فلک مستور می‌باشد

دلم هم در فروغ خویشتن مستور می‌باشد

نقابی نیست رویت را به جز رخت دایم

نقابی گر بود مهر رخت را نور می‌باشد

به ما نزدیک نزدیک است و از ما دور دور آن رخ

[...]

۸ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش

ز رخسار پریرویان ببین خوبی ز رخسارش

چو خورشید پریرویان هزاران مشتری دارد

بده خود را بجز او را اگر هستی خریدارش

ببازار آمد آن دلبر ز خلوتخانه وحدت

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش

نه از یکسوش می بینم که میبینم ز هر سویش

کشد هر دم مرا سویی کمند زلف مه رویی

که اندر هر سر موئی نمیبینم بجز مویش

ندانم چشم جادویش چو افسون خواند بر چشمم

[...]

۸ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

گه از روی تو مجموعم گه از زلفت پریشانم

کزین در ظلمت کفرم وزان در نور ایمانم

نیم یک لحظه از سودای زلف و خال او خالی

گهی سرگشت اینم گهی آشفته آنم

حدیث کفر و دین پیشم مگو زیرا من مسکین

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

لب ساقی مرا هم نقل و هم جام است و هم باده

مدامم از لب ساقی بود مجموع آماده

برای عکس رخسارش ولی دارم چو آیینه

که همچون باده و جام است هم صافی و همساده

مرا مستی که از ساقی بود بگذار تا باشد

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات از منبعی دیگر » شمارهٔ ۴

 

چه مهرست آن نمی دانم که عالم هست ذراتش

چه چهرست آن نمی دانم که آدم هست مرآتس

گهی نفیم کند کلی زمانی سازدم مثبت

منم سرگشته و حیران میان نفی و اثباتش

اگر او شمع می باشد منش پروانه می گردم

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات از منبعی دیگر » شمارهٔ ۶

 

ادرلی راح توحید الا یا ایها الساقی

ارحنی ساعه عنی و عن قیدی و اطلاقی

به جام صرف توحیدم بدان سان محو کن از خود

که از فانی شوم فانی و با باقی شوم باقی

و اشربنی حمیاه بکاس من محیاه

[...]

۹ بیت
شمس مغربی