گنجور

 
۱
۲
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

نمی‌بینیم در عالم نشاطی کاسمان ما را

چو نور از چشم نابینا ز ساغر رفت صهبا را

مکن ناز و ادا چندین دلی بستان و جانی ما

دماغ نازک من بر نمی‌تابد تقاضا را

سراب آتش از افسردگی چون شمع تصویرم

[...]

۱۵ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

سپردم دوزخ و آن داغ‌های سینه تابش را

سرابی بود در ره تشنه برق عتابش را

ز پیدایی حجاب جلوه سامان کردنش نازم

کف صهباست گویی پنبه مینای شرابش را

ندانم تا چه برق فتنه خواهد ریخت بر هوشم

[...]

۱۳ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

شکست رنگ تا رسوا نسازد بی قراران را

جگر خونست از بیم نگاهت رازداران را

ز پیکان های ناوک در دل گرمم نشان نبود

به ریگستان چه جویی قطره های آب باران را؟

بود پیوسته پشت صبر بر کوه از گرانجانی

[...]

۱۰ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

نوید التفات شوق دادم از بلا جان را

کمند جذبه طوفان شمردم موج طوفان را

پرستارم جگر درباخت یارب در دل اندازش

ز بی تابی به زخمم سرنگون کردن نمکدان را

چنان گرم ست بزم از جلوه ساقی که پنداری

[...]

۱۷ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را

لبت تنگ شکر سازد دهان تلخ کامان را

قضا در کارها اندازه هر کس نگه دارد

به قطع وادی غم می گمارد تیزگامان را

ز هستی پاک شو گر مرد راهی کاندرین وادی

[...]

۱۰ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

نگویم تازه دارم شیوه جادوبیانان را

ولی در خویش بینم کارگر جادوی آنان را

همانا پیشکار بخت ناسازم به تنهایی

ستوه آورده ام از چاره جویی مهربانان را

ندارد حاجت لعل و گهر حسن خدادادت

[...]

۱۱ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

تعالی الله به رحمت شاد کردن بی‌گناهان را

خجل نپسندد آزرم کرم بی‌دستگاهان را

خوی شرم گنه در پیشگاه رحمت عامت

سهیل و زهره افشانده ز سیما روسیاهان را

زهی دردت که با یک عالم آشوب جگرخایی

[...]

۱۲ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

به خلوت مژده نزدیکی یارست پهلو را

فریب امتحان پاکبازی داده ام او را

ز محو پرده محمل، مگو فرهاد را میرم

که می خاید به ذوق فتنه شادروان مشکو را

جهان از باده و شاهد بدان ماند که پنداری

[...]

۱۰ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

به پایان محبت یاد می آرم زمانی را

که دل عهد وفا نابسته دام دلستانی را

فسونی کو که بر حال غریبی دل به درد آرد

بداندیشی به اندوه عزیزان شادمانی را

اجازت داد پیشش یک دو حرف از درد دل گفتم

[...]

۱۰ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را

به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را

دلم بر رنج نابرداری فرهاد می سوزد

خداوندا بیامرز آن شهید امتحانی را

دریغ از حسرت دیدار ور نه جای آن دارد

[...]

۱۳ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

قضا آیینه دار عجز خواهد ناز شاهی را

شکستی در نهادستی ادای کجکلاهی را

طبیعی نیست هر جا اختلاط، از وی حذر خوشتر

کم از سوزنده آتش نیست آب گرم ماهی را

ز رخت خوابم آتشپاره ها رفته ست می داند

[...]

۱۰ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

به گیتی شد عیان از شیوه عجز اضطرار ما

ز پشت دست ما باشد قماش روی کار ما

به بیم افگنده می را چاره رنج خمار ما

قدح بر خویش می لرزد ز دست رعشه دار ما

خوشا جانی که اندوهی فرو گیرد سراپایش

[...]

۱۲ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

به شغل انتظار مهوشان در خلوت شب‌ها

سر تار نظر شد رشته تسبیح کوکب‌ها

به روی برگ گل تا قطره شبنم نپنداری

بهار از حسرت فرصت به دندان می‌گزد لب‌ها

به خلوتخانه کام «نهنگ لا» زدم خود را

[...]

۹ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

پس از عمری که فرسودم به مشق پارسایی‌ها

گدا گفت و به من تن درنداد از خودنمایی‌ها

فغان زان بلهوس برکش محبت پیشه کش کز من

رباید حرف و آموزد به دشمن آشنایی‌ها

بت مشکل‌پسند از ابتذال شیوه می‌رنجد

[...]

۱۰ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب

نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب

به ذوق وعده سامان نشاطی کرده پندارم

ز فرش گل به روی آتشم بنشانده است امشب

خیال وحشت از ضعف روان صورت نمی بندد

[...]

۹ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

به ذوقی سر ز مستی در قفای ره روان دارد

که پنداری کمند یار همچون مار جان دارد

تنم ساز تمنایی ست کز هر زخمه دردی

هما را مست آواز شکست استخوان دارد

هوای ساقیی دارم که تاب ذوق رفتارش

[...]

۱۲ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

اگر داغت وجودم را در اکسیر نظر گیرد

سراپای من از جوش بهاران پرده برگیرد

به عرض هر گسستن کز نفس بالد ز بی تابی

خیالم الفت مرغوله مویان را ز سر گیرد

دل از سودای مژگان که خون گردید؟ کز مستی

[...]

۱۲ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

ز رشک ست این که در عشق آرزوی مردنم باشد

تو جان عالمی، حیف ست گر جان در تنم باشد

زهی قسمت که ساز طالع عیشم کنند آن را

اگر خود جزوی از گردون به کام دشمنم باشد

بیاسا ساعتی تا بر دم تیغت گلو سایم

[...]

۱۰ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

ترا گویند عاشق دشمنی آری چنین باشد

ز رشک غیر باید مرد گر مهر تو کین باشد

از آن سرمایه خوبی به وصلم کام دل جستن

بدان ماند که موری خرمنی را در کمین باشد

محبت هر چه با آن تیشه زن کرد از ستم نبود

[...]

۱۰ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

به ره با نقش پای خویشم از غیرت سری باشد

که ترسم دوست جویان را به کویش رهبری باشد

نمی گیری به خون خلق بی پروانگاهان را

تواند بود یا رب بعد محشر محشری باشد؟

چه گویم سوز دل با چون تو غم نادیده بدمستی؟

[...]

۱۲ بیت
غالب دهلوی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۶