گنجور

 
غالب دهلوی

به خلوت مژده نزدیکی یارست پهلو را

فریب امتحان پاکبازی داده ام او را

ز محو پرده محمل، مگو فرهاد را میرم

که می خاید به ذوق فتنه شادروان مشکو را

جهان از باده و شاهد بدان ماند که پنداری

به دنیا از پس آدم فرستادند مینو را

ز من رنجیده با اغیار در نازست و می خواهد

به جنبش های ابرو از گره پردازد ابرو را

به زور تندخویی خستگان را رام خود کردن

به آتش بردن است از موی تاب پیچش مو را

نباشد دیده تا حق بین مده دستوری اشکش

چو گوهرسنج کو پیش از گهر سنجد ترازو را

چو بنشیند به محفل بگذرانم در دل تنگش

که رنجد غیر ازو چون بی سبب در هم کشد رو را

اگر داند که در نسبت مرا با کیست همچشمی

کشد در دیده هر گردی که از ره خیزد آهو را

بهاران گو برو مشاطه کوه و بیابان شو

گل از لخت دل عشاق زیبد آن سر کو را

نشان دور است غالب در سخن این شیوه بس نبود

بدین زورین کمان می‌آزمایم دست و بازو را

 
 
 
جامی

معلم گو مده تعلیم بیداد آن پریرو را

که جز خوی نکو لایق نباشد روی نیکو را

مرا چشم نکویی بود ازان بدخو چه دانستم

که خواهد گوش کردن در حق من قول بدگو را

رقیبا چون به ره می بینم افتاده رحمی کن

[...]

اهلی شیرازی

ز فتراک‌ِ سوارِ من ، چه معراجی است آهو را

سرِ آن آهویی گردم ، که قربان می‌شود او را

نکوخویی ز خوبان ، رشکِ عاشق بار می‌آرَد

از آن نیکویان دل می‌دهم خوبان بدخو را

به محراب دعا ابروی او می‌جویم و چون من

[...]

شیخ بهایی

مبارک باد عید آن دردمند بیکسی کو را

که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را

کلیم

ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟

گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟

سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم

که سیلاب بهاری تر نمی‌سازد لب جو را

سخن در هر زبان بی‌زحمت تعلیم می‌گوید

[...]

صائب تبریزی

چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را

که عاشق مد احسان می شمارد چین ابرو را

به شرم آشنایی برنمی آید نگاه من

ز من بیگانه کن ای ناز تا ممکن بود او را

همان زهر شکایت از لبم در وصل می ریزد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه