مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷
ببستی چشم یعنی وقت خواب است
نه خوابست آن حریفان را جواب است
تو میدانی که ما چندان نپاییم
ولیکن چشم مستت را شتاب است
جفا میکن جفاات جمله لطف است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸
سماع از بهر جانِ بیقرارست
سبک بَرجَه چه جای انتظارست؟!
مشین این جا تو با اندیشه خویش
اگر مردی برو آن جا که یارست
مگو باشد که او ما را نخواهد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹
سماع آرام جان زندگانست
کسی داند که او را جان جانست
کسی خواهد که او بیدار گردد
که او خفته میان بوستانست
ولیک آن کاو به زندان خفته باشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰
دگربار این دلم آتش گرفتهست
رها کن تا بگیرد خوش گرفتهست
بسوز ای دل در این برق و مزن دم
که عقلم ابر سوداوش گرفتهست
دگربار این دلم خوابی بدیدهست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱
بیا کامروز ما را روز عیدست
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
بزن دستی بگو کامروز شادیست
که روز خوش هم از اول پدیدست
چو یار ما در این عالم که باشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲
مرا چون تا قیامت یار اینست
خراب و مست باشم کار اینست
ز کار و کسب ماندم کسبم اینست
رخا زر زن تو را دینار اینست
نه عقلی ماند و نی تمیز و نی دل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳
ز همراهان جدایی مصلحت نیست
سفر بیروشنایی مصلحت نیست
چو ملک و پادشاهی دیده باشی
پس شاهی گدایی مصلحت نیست
شما را بیشما میخواند آن یار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴
به جان تو که سوگند عظیمست
که جانم بیتو دربند عظیمست
اگر چه خضر سیرآب حیاتست
به لعلت آرزومند عظیمست
سخنها دارم از تو با تو بسیار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵
بگو ای یار همراز این چه شیوهست
دگرگون گشتهای باز این چه شیوهست
عجب ترک خوش رنگ این چه رنگست
عجب ای چشم غماز این چه شیوهست
دگربار این چه دامست و چه دانهست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶
شنیدم مر مرا لطفت دعا گفت
برای بنده خود لطفها گفت
چه گویم من مکافات تو ای جان
که نیکی تو را جانا خدا گفت
ولیکن جان این کمتر دعاگو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷
قرار زندگانی آن نگارست
کز او آن بیقراری برقرارست
مرا سودای تو دامن گرفتهست
که این سودا نه آن سودای پارست
منم سوزان در آتشهای نو نو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸
صدایی کز کمان آید نذیریست
که اغلب با صدایش زخم تیریست
مؤثر را نگر در آب آثار
کاثر جستن عصای هر ضریریست
پس لا تبصرونت تبصرونیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹
مبر رنج ای برادر خواجه سخت است
به وقت داد و بخشش شوربخت است
اگر چه باغ را نیمی گرفته است
ولیکن سخت بیمیوه درخت است
گشاده ابروست و بسته کیسه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰
ز بعد وقت نومیدی امیدیست
به زیر کوری اندر سینه دیدیست
نبینی نور چون دانی تو کوری
سیه نادیده کی داند سپیدیست
قرین صد هزاران نقش و معنی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱
طبیب درد بیدرمان کدامست
رفیق راه بیپایان کدامست
اگر عقلست پس دیوانگی چیست
وگر جانست پس جانان کدامست
چراغ عالم افروز مخلد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲
چو با ما یار ما امروز جفتست
بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست
همه مستند این جا محرمانند
میندیش از کسی غماز خفتهست
خزان خفت و بهاران گشت بیدار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳
زهی می کاندر آن دستست هیهات
که عقل کل بدو مستست هیهات
بر آن بالا برد دل را که آن جا
سر نیزه زحل پستست هیهات
هر آن کو گشت بیخویش اندر این بزم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴
ز میخانه دگربار این چه بویست
دگربار این چه شور و گفت و گویست
جهان بگرفت ارواح مجرد
زمین و آسمان پرهای و هویست
بیا ای عشق این می از چه خمست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵
در این خانه کژی ای دل گهی راست
برون رو هی که خانه خانه ماست
چو بادی تو گهی گرم و گهی سرد
رو آن جا که نه گرما و نه سرماست
تو خواهی که مرا مستور داری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶
تو را در دلبری دستی تمامست
مرا در بیدلی درد و سقامست
بجز با روی خوبت عشقبازی
حرامست و حرامست و حرامست
همه فانی و خوان وحدت تو
[...]