مرا چون تا قیامت یار اینست
خراب و مست باشم کار اینست
ز کار و کسب ماندم کسبم اینست
رخا زر زن تو را دینار اینست
نه عقلی ماند و نی تمیز و نی دل
چه چاره فعل آن دیدار اینست
گل صدبرگ دید آن روی خوبش
به بلبل گفت گل گلزار اینست
چو خوبان سایههای طیر غیبند
به سوی غیب آ طیار اینست
مکرر بنگر آن سو چشم میمال
که جان را مدرسه و تکرار اینست
چو لب بگشاد جانها جمله گفتند
شفای جان هر بیمار اینست
چو یک ساغر ز دست عشق خوردند
یقینشان شد که خود خمار اینست
گرو کردی به می دستار و جبه
سزای جبه و دستار اینست
خبر آمد که یوسف شد به بازار
هلا کو یوسف ار بازار اینست
فسونی خواند و پنهان کرد خود را
کمینه لعب آن طرار اینست
ز ملک و مال عالم چاره دارم
مرا دین و دل و ناچار اینست
میان گر پیش غیر عشق بندم
مسیحی باشم و زنار اینست
به گرد حوض گشتم درفتادم
جزای آن چنان کردار اینست
دلا چون درفتادی در چنین حوض
تو را غسل قیامت وار اینست
رخ شه جستهای شهمات اینست
چو دزدی کردی ای دل دار اینست
مشین با خود نشین با هر که خواهی
ز نفس خود ببر اغیار اینست
خمش کن خواجه لاغ پار کم گو
دلم پارهست و لاغ پار اینست
خمش باش و در این حیرت فرورو
بهل اسرار را کاسرار اینست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
جهان بوالعجب را کار اینست
درخت عاشقی را بار اینست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.