گنجور

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

بقدر عقل خود از حق زنی دم

همی گوئی از او هر دم دمادم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

همین دم میزنم گر راست دیدم

ز وی در ذات وی بیشک رسیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

دم او میزنم کز اوست دیدم

ز وی در ذات وی بیشک رسیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

کمالت بی نشانی بود و دیدم

کنون اندر جلالت من رسیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

بسی در کوی تو زحمت کشیدم

گهی در خاک و گه در خون طپیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

مرا عشق تو گفت و من شنیدم

حقیقت آن یقین از پیش دیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

از آن حضرت چو در آدم رسیدم

دم خود در دم آدم دمیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

حقیقت نور ذات ای دل بدیدم

درون آدم اینجا آرمیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

از آن منزل بدین منزل رسیدم

در اینجا گرد جانان ناپدیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۹ - جواب دادن ابلیس آن شخص سؤال کننده را

 

چو من آدم ز جنّت افکنیدم

که رازِ آدم اینجا باز دیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۴ - درخبردادن صاحب اسرار فرماید

 

جدائی نیست من جرجیس دیدم

که خود را چند باره سر بُریدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۴ - درخبردادن صاحب اسرار فرماید

 

جدائی نیست هستم چو خلیدم

که مرغ وحدت اینجا گشت صیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۲ - در صفات جام عشق فرماید

 

ز وصل تو چو جمله من تو دیدم

ز دید تو بدید خود رسیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۶ - حکایت در وقت پیر گوید

 

مرا بود تو میباید که دیدم

کنون اینجا چو در بودت رسیدم

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۷ - سؤال کردن در علم تفسیر فرماید رحمةاللّه

 

حجابم بود اینجا هر چه دیدم

گذشتم از همه در جان رسیدم

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۷

 

ایا یاری که در تو ناپدیدم

تو را شکل عجب در خواب دیدم

چو خاتونان مصر از عشق یوسف

ترنج و دست بیخود می بریدم

کجا آن مه کجا آن چشم دوشین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۸

 

سفر کردم به هر شهری دویدم

به لطف و حسن تو کس را ندیدم

ز هجران و غریبی بازگشتم

دگرباره بدین دولت رسیدم

از باغ روی تو تا دور گشتم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۹

 

سفر کردم به هر شهری دویدم

چو شهر عشق من شهری ندیدم

ندانستم ز اول قدر آن شهر

ز نادانی بسی غربت کشیدم

رها کردم چنان شکرستانی

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۳

 

ز تو صد فتنه بر جان پیش دیدم

چنین باشد چو گفت دل شنیدم

گذر کردم به بازار جمالت

دلی بفروختم، جانی خریدم

جهانی کشته ای از من مکن ننگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۳
sunny dark_mode