گنجور

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۸) حکایت شیخ علی رودباری

 

جوان را دید با دلقی جگر خون

رخی چون زعفران حالی دگرگون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۶) گفتار عبّاسۀ طوسی در دنیا

 

جُعَل نیز آمد و آن رَوث و آن خون

بگردانید هر سوئی دگرگون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۶) حکایت جرجیس علیه السلام

 

سه بار آن کافر اندر آتش و خون

بگردانید بر جرجیس گردون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۶) حکایت جرجیس علیه السلام

 

مرا گفت آرزو آنست اکنون

که یک بار دگر در زیرِ گردون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۱۰) حکایت در اهل دوزخ

 

خطاب آید که ایشان را هم اکنون

سوی دوزخ برید آغشته در خون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۱۰) حکایت در اهل دوزخ

 

مدام این سه هزاران سال افزون

همی گریند و می‌گردند در خون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » جواب پدر

 

یکی اشک و دوم آتش سیم خون

اگر آئی ازین سه بحر بیرون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چنان آمد که طفلی مانده در خون

گل سرخ از قماط سبز بیرون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

بیک ره ارغوان آغشته در خون

بخون ریز آمده بر خویش بیرون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

همه شب قرص مه چون قرص صابون

همی انداخت کفک از نور بیرون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

سه ره دارد جهان عشق اکنون

یکی آتش یکی اشک و یکی خون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

ازین خون باز بستم راه گردون

که تا گشت آسیای چرخ بر خون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

کنون در آتش و در اشک و در خون

برفتم زین جهان جیفه بیرون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۷) حکایت ابوعلی فارمدی

 

برون این همه رنگ دگرگون

برنگی دیگرت آرند بیرون

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۴) حکایت وفات اسکندر رومی

 

چو اسکندر ز دنیا رفت بیرون

حکیمی گفت ای شاه همایون

عطار
 

عطار » بلبل نامه » بخش ۲۸ - خطاب بلبل به طوطی و نصیحت کردن او را بخدمت پیر

 

طلب کن خویش را ز آیینه بیرون

قفس بشکن بپر بر اوج گردون

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش اول » بخش ۱ - المقالة الاولی فی التوحید

 

کبود از بهر آن پوشید گردون

که هم چون حلقه زان در ماند بیرون

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش اول » بخش ۱ - المقالة الاولی فی التوحید

 

همه جانهای صدیقان پر از خون

که می‌داند که سر کار او چون

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش پنجم » بخش ۱ - المقاله الخامسه

 

همی آییم دم دم همچو اکنون

بهر پرده چو مار از پوست بیرون

عطار
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۳۴
sunny dark_mode