گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین

 

نکوتر بود و خَوشْتر شهربانو؛

به چشم و لب، روان را درد و دارو.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد

 

چو از شاه این سخن بِشْنید شهرو،

به ناز او را جوابی داد نیکو.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر

 

به پیری باروَر شد شهربانو؛

تو گُفتی دَر صدف اُفتاد لؤلو.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر

 

جمالِ حور بودش؛ طبع جادو.

سُرِینِ گور بودش؛ چشمِ آهو.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

که زن خواهد از آنجا کش بود شو

ز پاکی شو و زن هر دو بی آهو

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو

 

به گِرد قارن از گُردان ویرو

صد و سی گرد کشته گشت با او

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو

 

چو آگه شد از آن بدخواه ویرو

شگفت آمدْش کار چرخ بدخو

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

اگرچه شاه و شاهزاده ست ویرو

به چاه و پادشاهی نیست چون او

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

ندیدی هیچ بت چون او بی آهو

بلند و چابک و شیرین و نیکو

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس

 

نه موبد کام ازو دیده نه ویرو

جهان بنگر چه بازی کرد با او

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

چو چشمش دید جادو گشت خستو

که بهتر زین نباشد هیچ جادو

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

همه گفتار تو دیدم بی آهو

چو دیدار تو جان افزای و نیکو

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او

 

نگر تا هست شیرین و بی آهو

چو مادر گفت ماننده به ویرو

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او

 

بدین رنج و بدین گفتار نیکو

ترا داشن دهاد ایزد به مینو

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۲۷
sunny dark_mode