گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

چنان بی سایه شد چونان بی آزرم

که بر چشمش جهان تاری شد از شرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

ز کین‌جویی شده چونان بی آزرم

که در چشمش جهان تاری بد از شرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس

 

ندارد موبدم یک سال آزرم

کجا او را ز من نه بیم و نه شرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

دریده شد همانگه پردهٔ شرم

شد آن گفتار سردش در زمان گرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

نه مرد بی وفا داردش آزرم

نه در نامردمی دارد ازو شرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

بدان خوی سترگ و چشم بی شرم

بدین گفتار و کردار بی آزرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

ندارد مر ترا مقدار و آزرم

جز آن کاو چون تو باشد شوخ و بی شرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

شوم بر راز خود پرده بدرّم

هم از جان و هم از گیتی ببرّم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

نه جانت را خرد نه دیده را شرم

نه رایت را راستی نه کارت آزرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد

 

هر آن روزی که بنشستی به طارم

به طارم در تو بودی باغ خرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۷ - سپردن موبد ویس را به دایه و آمدن رامین در باغ

 

به نزدش هیچ کس را نیست آزرم

که بی مهرست و بی قدرست و بی شرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۲ - پاسخ دادن ویس موبد را

 

به ناخن پردهٔ دل را بدَرَّم

به دندان رشتهٔ جان را ببرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۳ - سیر شدن رامین از گل و یاد کردن عهد ویس

 

چه شوخم من چه بی آب وچه بی شرم

اگر بفسرده مهری را کنم گرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۹ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

چه بی رحمی چه بی مهری چه بی شرم

کزین لابه نشد سنگین دلت نرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین

 

چرا این دام را بر هم ندرم

درخت ننگ را از بن نبرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید

 

هواداران همه شادند و خرم

سخندانان عزیزند و مکرم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۵ - عشرت خسرو در مرغزار و سیاست هرمز

 

جهان ز آتش‌پرستی شد چنان گرم

که بادا زین مسلمانی تو را شرم

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۱ - شفاعت کردن خسرو پیش مریم از شیرین

 

تو را بی‌رنج حلوایی چنین نرم

برنج سرد را تا کی کنی گرم؟

نظامی
 
 
۱
۲
۳
۴