بتی زا نو مربع وار کرده

مثلث ساخته عود از سه پرده

کنون با آن همه سوگند خورده

ز من می بگسلی پیوند کرده

بیک ره کهکشان هفت پرده

همه داروی بیهوشانه خورده

تویی چون کوه سر بر اوج برده

منم چون کاه زیر گل فسرده

وگر رویم بپوشم زیر پرده

چه سازم با دل تیمار خورده

چو شد بر دست من اینکار کرده

براه آید دل تیمار خورده

بیاران گفت چندین مکر کرده

بلا دیده بسی و اندوه خورده

زمین از بوی مویش مشک خورده

شکر با قند او لب خشک کرده

هزاران تیز چشم سرمه کرده

برون میآمدند از زیر پرده

چمن از دست گل سر جوش خورده

مسطّح حلقهها در گوش کرده

مه از خون شفق سر جوش خورده

شب از زرّین طبق سرپوش کرده

کسی درد فراق یار برده

بسی در هجر او تیمار خورده

شدی چون مردمک در هفت پرده

بیا از مردمی هر هفت کرده

بخرسندی شده در زیر پرده

همه خونابه و پیه آبه خورده

مرا مویی ز حال خود خبر ده

ز مویت مژدهٔ باد سحرده

فلک چون گوی سرگردانش کرده

بجان آورده آنگه جانش برده

شوی زنده بدو از خویش مرده

نگیرد بر تو زان سر هیچ خورده

بود از معنی و صورت چو مرده

تمامت خون او گردد فسرده

شود اوصاف او یکسر فسرده

تو او را زنده دانی هست مرده

تو بردار این زمان از جای پرده

بسوزان پردههای سال خورده