بخش ۳۰ - بیمار گشتن جهانافروز خواهر شاه اصفهان و رفتن هرمز بهطبیبی بر بالین او و عاشق شدن او بر هرمز
الا ای شهسوار رخش معنی
به فکرت بحر گوهربخش معنی
به هر گوهر که تو منظوم کردی
جهانی سنگدل را موم کردی
چو تو موم آوری از سنگ خارا
کنی از موم شمعی آشکارا
چنان پیدا کنی آن شمع روشن
که از شمعت شود صد جمع روشن
جهان روشن ز شمع خاطر توست
مشو غایب که جمعی حاضر توست
چو تو بر میفروزی شمع آفاق
چراغی بر فروز از بهر عشّاق
چنین گفت آنکه بودش در سخن دست
که هر دم زیوری نو بر سخن بست
که سلطان سپاهان خواهری داشت
که چون سرو خرامان منظری داشت
به خوبی در همه عالم علَم بود
جهانافروز نام آن صنم بود
ز بازیهای چرخ نامساعد
به بستر بر فتاد آن سیمساعد
شهنشه زود هرمز را فرستاد
که ما را ناتوانی دیگر افتاد
نگه کن علّت و بشنو سخن زود
مکن تقصیر، تدبیری بکن زود
چو پاسخ یافت هرمز از بر شاه
روان شد تا سرای خواهر شاه
سرایی دید چون گنجی ذخیره
که در خوبی او شد چشم خیره
به پیش صفّه تخت زر نهاده
جهانافروز بر وی سر نهاده
زده حوران بهگرد تخت او صف
گرفته عنبر و کافور بر کف
گلاب و عود بر بالین نهاده
بهگردش خوانچهٔ زرّین نهاده
نقابی بر رخ چون مه کشیده
بهزیر چشم رخ بر شه کشیده
بهسوی تختش آمد شاهزاده
همه دلها سوی آن ماه داده
جهانافروز چون در وی نظر کرد
جهان بر چشم خود زیر و زبر کرد
رخی چون آفتابی دید رخشان
لبی مانندهٔ لعل بدخشان
چو سروش قد و چون مه روی دیدش
زمرّد خطّ و مشکینموی دیدش
ز خطّش ماه سر میتافت از راه
بهزیبایی خطی آورده بر ماه
خطش برگرد مه بر هم زده دست
ز سبزه بر گل تر نخل میبست
چو زلفش مشک باریها نمودی
خط او خرده کاریها نمودی
خط او حلقه گرد ماه میزد
میان شهر زلفش راه میزد
بهخوبی روی او هم آن هم این داشت
که بر مه خوشههای عنبرین داشت
سمنبر ماه را در خوشه میدید
وزان خوشه دلی در گوشه میدید
مهی و خوشه بسته عنبرینش
چو مشک تازه پنجه خوشهچینش
چو رخ بنمود آن درّ شبافروز
جهانافروز را تاریک شد روز
تن سیمین او بر نرم مفرش
بهجوش آمد چو دریایی پر آتش
بهجانش آتشی سخت اندر افتاد
بلرزید و ازان تخت اندر افتاد
چنان میتافت زان آتش درونش
که پیراهن همیسوخت از برونش
سیه شد پیش چشمش روزگارش
هزیمت گشت از او صبر و قرارش
کجا در عشق ماند صبر کس را
که دل طاقت نیارد یک نفس را
چو شد بیهوش آن دلخواه بیصبر
بسی باران بریخت آن ماه بی ابر
کنیزان گرد او حیران بماندند
گلاب و مشک چون باران فشاندند
چو آن دلداده لختی گشت هشیار
چو مستی پر گنه بگریست بسیار
ز حال خود خجل گشت و عجب ماند
چو کشت تشنه زان غم خشک لب ماند
بهدل گفتا بلاست این یا پزشک است
که روی من ازو غرق سرشک است
بهجا آورد هرمز کان سمنبر
ز عشق هرمز افتادهست مضطر
برفت و نبض او آورد در دست
چو نبض او بدید از جای برجست
بگفتا یافتم زین کار بهره
که دارد زشت باد این خوب چهره
به سامانش بباید ساخت درمان
مگر درمان پدید آید به سامان
بگفت این و ز دیوان رفت بیرون
جهانافروز ازو خوش خفت در خون
به یاران گفت دل پر سوز ماندم
که در کار جهانافروز ماندم
ندانم چون کنم با او جفایی
چو میدانم کزو بینم بلایی
من آنجا با دل اندوهگینم
نکو بودم که در بایست اینم
ولیکن چون کنم چون کار افتاد
جهان را این چنین بسیار افتاد
بدو گفتند یاران شادمان باش
که گفتت کز چنین غم سرگران باش
ترا زین جای صد شادیست امروز
که دو شهزاده بر شاهند دلسوز
جهان افروز و گلرخ یار داری
چرا پس از جهان تیمار داری
کسی کاو یافت پهلو زین دو همدم
چرا پهلو نساید با دو عالم
نیاید زان صنم کارم فروتر
دو عاشق چون سه باشند این نکوتر
ز سه کمتر نشاید هیچ مایه
ناِستد دیگ پایه بی سهپایه
کنون در عاشقی مایه تو داری
تجارت کن که سرمایه تو داری
ز دو معشوق کارت بهتر آید
برهٔ دو مادری فربهتر آید
چو دو حلقه زنی بر در زمانی
که گر زان نبودت زین در نمانی
تراست اندر پزشکی آب در جوی
که نانت پخته شد اکنون ز دو سوی
خوشی میباز عشقی در نهان تو
مکن دل ناخوش از کار جهان تو
چنان در خنده آمد زان سخن شاه
که بست از خندهٔ او بر سخن راه
همه شب خسرو از وسواس تا روز
چو شمعی تا سحر میسوخت از سوز
چو پیدا شد دف زرّین دوّار
ستاره ریخت در دف سیم انوار
طبیبی را بر گل رفت خسرو
ز بهر درد دادش داروی نو
چو خالی بود گل چون نیم غمزی
بگفتش از جهانافروز رمزی
که تا آن دلبرم در بر گرفتهست
ز جان خویشتن دل برگرفتهست
جهان از روی گلرخ چون نگار است
جهانافروز باری در چهکار است
چه گر از گل دلی پر سوز دارم
چرا دل بر جهان افروز دارم
ز گلرخ گو دلم پر سوز میباش
جهان گو بی جهان افروز میباش
بگفت این و برفت از پیش گلرخ
سوی قصر جهان افروز فرّخ
همه شب در غم، آن ماه دل افروز
که تا بیند رخ خسرو دگر روز
بهدست دیو داده رشتهٔ دل
شده یکبارگی سرگشته دل
چو خسرو را بدید از دردناکی
چو لعلی شد رخش از شرمناکی
دلش را شرمساری کارگر شد
مهش از شرم زیر حجله در شد
چو مه را شهربند حجله کرد او
کنار خود ز پروین دجله کرد او
چو سیب هرمز از خط شد پدیدار
فرو بارید بر رخ دانهٔ نار
به رخ بر از دو نرگس رود میکرد
بران سیبش کلوخ امرود میکرد
چو دست سیمگون از بر بکردی
اساس عشق محکمتر بکردی
رگ دل چون بهدست آورد جانانش
تن خود را رگی میدید با جانش
چو دستش سخت داشت و روی رگ سود
دلش از مهر خسرو سسترگ بود
چو دست شاه شد بر روی رگ راست
دل دختر چو خون در رگ بهتک خاست
به رگ در شد دل در خون نهاده
برای دستبوس شاهزاده
رگ دختر ازان پس زود میجَست
که میزد هر زمانش بوسه بر دست
نشسته آن دو دلبر روی در روی
بهزیر چشم دیده موی در موی
بنای عشق هر دو گشته محکم
بهیک ره حلقهشان افتاده در هم
همیگفتند بی پیغام و آواز
نهان از یکدگر با یکدگر راز
نمودند از کنار چشم اشارت
گرفتند از میان ترک عبارت
جهان افروز با دل گفت صد راه
که ای دل نیست این دلبر به جز شاه
همه ترتیب شاهان دیدهام زو
سخن جز بر ادب نشنیدهام زو
مرا دل میزند کاو پادشاهست
که بر وی فرّ یزدانی گواهست
چو این اندیشه بر دل راه داد او
دل خود را بدان دلخواه داد او
بهخسرو گفت کای داننده استاد
شهت از بهر آن اینجا فرستاد
که تا در کار من بندی دلی را
بهزودی بر گشایی مشکلی را
دلم را در درون، آتش فگندی
تو سوز من برون، بر یخ چه بندی
تو با من در درون مانی، ز بیرون
مرا با تو چه باید کرد اکنون
مکن این، سرکشی از سر برون کن
درونم سوختی، درمان کنون کن
همیگفتم درون آیی تو بر من
چه دانستم برون آیی تو بر من!
چه کردهستم بهجایت ای زبونگیر
دو رویی از برونت او برون گیر
شد آتش در درون من پدیدار
بپل بیرون مبر این شیوه کردار
همی تا دست بر دستم نهادهست
ز دست او دل از دستم فتادهست
چه غم بود این کزو بر جانم آمد
ازین محنت برون نتوانم آمد
سرم سودای این سرکش گرفتهست
درونم شعلهٔ آتش گرفتهست
ز سر تا پای من در سوز ماندهست
ندانم تا جهانافروز ماندهست
درین محنت ز چشم بد بترسم
ز رسوایی خود بر خود بترسم
بهیک ره عقل رفت و بیم جانست
کدامین عقل کهاین سودا نه آنست
بهیک دم عشق تا در کارم آورد
بسی دیوانگیها بارم آورد
گر این غم در دلم دارم نهان من
چه سازم با رخ چون زعفران من
وگر رویم بپوشم زیر پرده
چه سازم با دل تیمار خورده
مرا این درد بیدرمان ز دل خاست
مرا این آتش سوزان ز دل خاست
اگر صد سال بیماریم بودی
بسی به زین نگونساریم بودی
بلای من بهدرمان من آمد
چه شورست این که در جان من آمد
اشارت کرد، شه را نزد خود خواند
به اعزازش بهنزد خویش بنشاند
بدو گفتا نپرسی خود که چونی
ز سوز اندرونی و برونی
پس احوال تبم را شرح میپرس
درازی شبم را شرح میپرس
طبیبانی که از دمساز پرسند
ز رنجوران ازین به باز پرسند
چو دمسازان اگر بیمار داری
ازین به کن مرا تیمار داری
چو از دلگرمیام داری خبر تو
مسوز از تاب هجرم بیشتر تو
تو درمان کن که من در دوستداری
نیام دور از طریق حقگزاری
بههر کامی ترا کامی ببخشم
بههر گامیت اکرامی ببخشم
امید اندر من و تیمار من بند
طبیبی کن دل اندر کار من بند
مرا زین کار خود جز خستگی نیست
که در کار منت دلبستگی نیست
نمیاندیشی از بیماری من
تو گویی مینبینی زاری من
مگر از من نمییابی مراعات
بدی را نیکویی نبود مکافات
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر از فردوسی داستان عشق و زیبایی را روایت میکند. در ابتدا به وصف شمع و روشنایی آن پرداخته میشود و سپس به داستانی دربارۀ خواهر شاه هرمز، به نام جهان افروز، اشاره میشود که زیبایی فوقالعادهای دارد.
هرمز متوجه بیماری خواهرش میشود و به دنبال درمان او میگردد. در همین حین، عشق خسرو به جهان افروز شکل میگیرد. خسرو، که از عشق خود آشفته و پریشان است، به دنبال درمان درد دلش است. اگرچه او در جستجوی آرامش و عشق است، اما در عین حال با مشکلاتی مواجه میشود که ناشی از عشقش به جهان افروز و تردیدهایش در مورد آن است.
شعر به توصیف جلوههای زیبایی و جذابیتهای جهان افروز و احساسات عاشقانه خسرو میپردازد و در نهایت احساس بیقراری و درد عشق را به تصویر میکشد. به طور کلی، این متن تم عشق و زیبایی را در پیوند با درد و انتظار برجسته میکند.
هوش مصنوعی: ای سوار دلیر، به فکر و تأمل در عمق وجود خود بپرداز که در آنجا معانی گرانبها و ارزشمند نهفته است.
هوش مصنوعی: هر گوهری که تو به نظم درآوردی، توانستی قلبهای سنگی و دلهای سرد را نرم و نمایان کنی.
هوش مصنوعی: وقتی تو با مهارت و توانایی خود، چیزی سخت و غیرقابل تغییر مثل سنگ را به نرم و قابل شکلگیری مانند موم تبدیل میکنی، در نهایت از این موم شمعی نورانی و روشن میسازید.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی همچون آن شمع روشن نمایان باشی، که از نور تو صدها جمعیت دیگر هم روشن شوند.
هوش مصنوعی: این دنیا به خاطر یاد تو پرنور است. غایب نباش، زیرا افرادی در کنار تو حاضرند.
هوش مصنوعی: زمانی که تو نور میپاشی و درخشان میشوی، ای کاش چراغی روشن کنی برای عاشقان تا راهشان را پیدا کنند.
هوش مصنوعی: آنکه در سخن گفتن مهارت دارد، به طور مداوم مفهومی جدید و تازه به کلامش میافزاید.
هوش مصنوعی: سلطان سپاهان خواهر زیبایی داشت که مانند درخت سرو، قامتش زیبا و دلربا بود.
هوش مصنوعی: در تمام جهان چیزی به زیبایی و خوبی وجود نداشت که به اندازه آن معشوق درخشان و معروف باشد.
هوش مصنوعی: از سختیها و چرخخوردنهای زندگی، آن جوان قوی هیکل به زمین افتاد و به بستر بیماری افتاد.
هوش مصنوعی: پادشاه به سرعت هرمز را فرستاد زیرا که ما بار دیگر در وضعیتی ناتوان قرار گرفتیم.
هوش مصنوعی: به اطراف خود دقت کن و به سخنان دیگران گوش کن. عجله نکن و تقصیرات را به گردن نگذار، بلکه برای حل مشکل فکری بکن و تدبیر بیندیش.
هوش مصنوعی: زمانی که هرمز جواب را از شاه دریافت کرد، به سمت خانه خواهر شاه روانه شد.
هوش مصنوعی: خانهای را دیدم که چون گنجی ارزشمند بود و زیبایی آن باعث شگفتیام شد.
هوش مصنوعی: جهانافروز بر تخت طلایی نشسته و سرش را بر آن گذاشته است.
هوش مصنوعی: حوران بهشت دور تخت او صف کشیدهاند و در دستشان عطر خوشی از عنبر و کافور است.
هوش مصنوعی: عطر گلاب و بوی عود را روی بالین گذاشتهاند و سفرهای از زرد زرین را دور و برش چیدهاند.
هوش مصنوعی: صورت زیبایی چون ماه دارد که با پوششی زیبا زیر چشمانش پنهان شده و بر روی چهره محبوبی سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: شاهزاده به سمت تخت خود میرود و همه دلها به سوی او، چون به ماه خیره شدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی با نور و روشنی خود به دنیا نگاه کرد، دنیا به گونهای تغییر کرد که همه چیز در نظرش متفاوت شد و نظم و ترتیبش به هم ریخت.
هوش مصنوعی: چهرهای مانند آفتاب را دیدم و لبهایی درخشان و زیبا مانند سنگ قیمتی لعل.
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، مانند پرندۀ خوشصوتی بود با قامت بلند و چهرهای چون ماه. خطهای صورتش زیبا و مویش سیاه و خوشرنگ بود.
هوش مصنوعی: از خط زیبای او، ماهی درخشان و نورانی به وجود آمده که زیبایی خط او را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: خطي که بر چهرهاش نقش بسته، درخشندگی خاصی دارد، و دستش مانند سبزه بر روی گل، با لطافت و زیبایی، بر درخت نخل گره خورده است.
هوش مصنوعی: وقتی زلف او را مانند مشک نشان دادی، خط او هم مانند اثراتی است که بر روی یک کار باقی مانده است.
هوش مصنوعی: نقاشی خط او مانند دایرهای به دور ماه میچرخید و در میان شهر زلفهایش در حال گشت و گذار بود.
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهاش به قدری بود که همچنان که بر چهرهاش تأثیر میگذاشت، در دستانش نیز نشانههایی از لطافت و جاذبه داشت.
هوش مصنوعی: در خوشه انگور، صورتی شبیه به ماه را مشاهده میکرد و از آن خوشه، دلی عاشق را در گوشهای میدید.
هوش مصنوعی: او مانند ماه زیبا و خوشبو است، و خوشهاش که به مانند عنبر تازه میدرخشد، چنان است که انگار دستی ماهر به چیدن آن مشغول است.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی آن مروارید درخشان نمایان شد، نور این جهانافروز باعث شد که روز به طور ناگهانی تاریک گردد.
هوش مصنوعی: تن نرم و زیبای او بر روی مفرش لطیف، مانند دریایی پر از آتش به جوش آمد.
هوش مصنوعی: آتشی شدید به جان او افتاد و از ترس لرزید و از تخت خود به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: چنان آتش درونش میدرخشید و شعلهور بود که حتی پیراهنش هم از حرارت آن میسوخت.
هوش مصنوعی: در برابر چشمانش، زندگیاش تاریک و ناامیدکننده شده و آرامش و صبرش از دست رفته است.
هوش مصنوعی: در عشق، هیچکس نمیتواند صبر کند، زیرا دل انسان یک لحظه هم نمیتواند طاقت بیاورد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن معشوق بیتاب به حالت بیهوشی افتاد، بارانهای فراوانی از آن ماه زیبا مانند ابر بینظیری بارید.
هوش مصنوعی: کنیزان دور او شگفتزده ایستاده بودند، همانطور که گلاب و مشک با باران میبارند.
هوش مصنوعی: وقتی آن عاشق کمی به هوش آمد، مانند کسی که در مستی غرق شده، بسیار گریه کرد.
هوش مصنوعی: او از حال خود شرمنده و متعجب شد، مانند زراعی که از بیآبی کشتش به خشکی دچار شده و لبش از درد و اندوه ترک خورده است.
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که آیا این درد و رنج، بلای زندگیام است یا اینکه مانند یک پزشک، کسی به من کمک میکند و باعث میشود که اشک از چشمانم بریزد؟
هوش مصنوعی: هرمز در اینجا به یاد کسی یا چیزی میافتد که به شدت تحت تأثیر عشق قرار دارد و در عواطف و احساساتش دچار بیتابی شده است. عشق او را به سمت شور و شوقی میکشاند که نمیتواند آن را نادیده بگیرد.
هوش مصنوعی: او رفت و نبضش را در دست گرفت، و وقتی نبض او را دید، از جا بلند شد.
هوش مصنوعی: گفت: از این موضوع چیزی به دست آوردم که زیبایی این چهره، در حالتی زشت به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: برای بهبود وضعیت کسی، باید درمانی مناسب در نظر گرفت، مگر اینکه خود درمان به درستی و به موقع فراهم شود.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از دیوان خارج شد، در حالی که جهانافروز از او خوشحال بود و در خون خوابش برد.
هوش مصنوعی: به دوستانم گفتم که با دل پر از سوز و ناراحتی ماندهام، زیرا در این دنیای پرخاطره و روشنی که همه چیز را به خود آورده، احساس تنهایی میکنم.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه با او بد رفتاری کنم، در حالی که میدانم از او چه دردسرهایی میبینم.
هوش مصنوعی: من در جایی بودم که با دل غمگینم، و آنجا برای من خوب بود که حالا در این وضعیت قرار دارم.
هوش مصنوعی: اما حالا چه کنم، وقتی که دنیا اینگونه دچار مشکلات و حوادث شده است؟
هوش مصنوعی: دوستانش به او گفتند که خوشحال باش، زیرا تو به خاطر این غم بزرگ نگران بودهای.
هوش مصنوعی: امروز اینجا جای شادیهای فراوان است، زیرا دو جوانمرد و دلسوز در مقام شاهی قرار دارند.
هوش مصنوعی: چرا در حالی که زیبای محبوبی داری و زندگی برایت روشن است، هنوز غم و اندوه جهان را به دوش میکشی؟
هوش مصنوعی: کسی که در کنار دو دوست خود، این همه آرامش و خوشی را یافته است، چرا باید با دو دنیای دیگر به جنگ و جدل بپردازد؟
هوش مصنوعی: وقتی در عشق کسی به سه نفر میرسد، نمیتوان به آن شخص عشق ورزید که ضعیفتر از آنی باشد که دو نفر در عشق با هم دارند.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمیتواند بدون سه پایه استوار بایستد؛ چرا که زیر ساختی قوی برای پایداری لازم است.
هوش مصنوعی: اکنون که در عشق تجربهای کسب کردهای، از آن بهره ببر و در این راه فعالیت کن، چون سرمایه و ظرفیت لازم را داری.
هوش مصنوعی: از دو معشوق بهتر است که به یک فرزند خوب و چاق از دو مادر نگاه کنیم.
هوش مصنوعی: اگر دو حلقه به در بزنی و آن در باز نشود، دیگر نمیتوانی از آن در وارد شوی و باید به دنبال راه دیگری باشی.
هوش مصنوعی: به این معناست که اگر در جایی که غذایت پخته شده، به آب اطمینان داری، هیچ عیبی ندارد که آن را از دو طرف بررسی کنی. در واقع، اشاره به این دارد که اعتماد و توجه به منبعی که به تو نان داده، مهم است و باید از جوانب مختلف به آن نگاه کنی.
هوش مصنوعی: خوشی و عشق در دل تو پنهان است، پس نگذار که مشکلات و کارهای دنیا، دلت را ناراحت کند.
هوش مصنوعی: شاه آنچنان به سخن خوشحال و خندان آمد که خندهاش مانع از ادامهی صحبت شد.
هوش مصنوعی: خسرو در طول شب به خاطر نگرانیهایش مانند شمعی میسوخت و عذاب میکشید تا صبح.
هوش مصنوعی: وقتی که طلا در دَف (نوعی ساز) به نمایش درآمد، ستارهها نور خود را بر نقره پاشیدند.
هوش مصنوعی: خسرو به دنبال دوا برای دردش به طبیبی که بر روی گل نشسته بود، رفت و داروی جدیدی از او خواست.
هوش مصنوعی: وقتی گل خالی بود، گل نیمهای از غم را گفت و از راز جهانافروز سخن گفت.
هوش مصنوعی: این شعر به معنای آن است که وقتی محبوبم را در آغوش گرفتهام، تمام وجود خود را به او تقدیم کردهام و دیگر قلبم به خودم تعلق ندارد.
هوش مصنوعی: جهان به زیبایی چهرهای چون گل رخسار است. روشناییبخش دنیا، در چه فعالیتی مشغول است؟
هوش مصنوعی: به رغم اینکه از عشق و احساسات عمیق و سوزان خود پر هستم، چرا باید به دنیای ظاهری و بیاحساس توجه کنم و خود را در آن غرق کنم؟
هوش مصنوعی: از چهره زیبای تو دل من پر از شوق و عشق است، ولی ای جهان، تو هم باید بیمحرومیت و روشنایی باشی.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از پیش گلرخ به سوی کاخ جهانافروز و خوشبختی رفت.
هوش مصنوعی: هر شب در غم و اندوه هستم، زیرا که آن ماه زیبای روشنایی بخش فقط برای دیدن چهرهی شاه در روزهای دیگر زندگی میکند.
هوش مصنوعی: دل به دست دیو افتاده و به یکباره سرگردان و پریشان شده است.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو را دید، از شدت ناراحتی و درد، چهرهاش مانند لعل شد و از شرم، رنگش تغییر کرد.
هوش مصنوعی: دل او به خاطر کارهایش شرمنده شد و مهش، از روی شرم در زیر پرده حجاب قرار گرفت.
هوش مصنوعی: او مثل این که ماه را در باغی زیبا و در کنار خود جای داده و ستارههای پروین را در کنار دجله قرار داده است.
هوش مصنوعی: سیبهای هرمز پس از اینکه از درخت جدا شدند، باعث این شدند که دانههای انار بر روی زمین بریزند و بر چهرهی آنها نمایان شوند.
هوش مصنوعی: به چهرهاش به قدری زیبایی و جذابیت وجود دارد که مانند دو گل نرگس در حال جلوهگری است. در کنار آن، خوشعطر و شیرینی مانند سیب و انگور را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی که دست نقرهای را از روی خود برداشتید، پایههای عشق را استوارتر کردید.
هوش مصنوعی: وقتی دل به محبوبش رسید، او خود را مانند رگی برای جانش حس میکرد.
هوش مصنوعی: او با دشواری و سختی دست به کار میزد و به خاطر عشق و محبت به خسرو، احساسش ضعیف و آسیبپذیر بود.
هوش مصنوعی: زمانی که دست شاه بر روی رگ قلب دختر قرار گرفت، احساسات او مانند خون در رگها به تپش درآمد.
هوش مصنوعی: دل به عشق شاهزاده دچار شده و با تمام وجود برای دیدن و خدمت به او آماده است، هرچند که در این عشق و احساس، خون دل نیز ریخته شده است.
هوش مصنوعی: دختر پس از آن، به سرعت به طرف کسی میرفت که هر بار دستش را میبوسید.
هوش مصنوعی: آن دو معشوق زیبا بهصورت مقابل هم نشستهاند و نگاههایشان به همدیگر است، در حالی که مویشان در هم پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: عشق بین آن دو به قدری استوار شده که هر کدام به یکدیگر پیوند خوردهاند و در هم تنیدهاند.
هوش مصنوعی: آنها همواره میگفتند که بدون هیچ پیامی و صدایی، به طور پنهانی رازهایی را با یکدیگر در میان میگذارند.
هوش مصنوعی: نزدیک چشم او، اشارهای کردند و از دل کلمات، مفهومی را بروز دادند.
هوش مصنوعی: دل به دلبران سخن گفت و راههای بسیاری را وعده داد، اما گفت که هیچکس جز شاه، شایسته این دلبر نیست.
هوش مصنوعی: من تمام نظم و ترتیب پادشاهان را دیدهام و جز سخنانی که با ادب بیان شده باشد، از او حرفی نشنیدهام.
هوش مصنوعی: دل من به شاهی که تحت حمایت الهی است، دچار تردید و بیحوصلگی میشود.
هوش مصنوعی: وقتی این فکر به دل او راه پیدا کرد، او هم دلش را بر اساس آن فکر به آنچه که میخواست تسلیم کرد.
هوش مصنوعی: به خسرو گفت: ای دانای بزرگ، پادشاه برای چه موضوعی اینجا فرستاده است؟
هوش مصنوعی: وقتی که در کار من کسی را مشغول کنی، به زودی مشکلی را حل خواهی کرد.
هوش مصنوعی: دل من را درون خودت شعلهور میکنی، اما سوزش من را بر یخ چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: تو همیشه در دل من حضور داری، حالا از بیرون چه کار میتوانم با تو انجام دهم؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دیگر دست از نافرمانی بردار و احساسات درون من را درک کن. من در درونم دچار سوزش و رنج هستم و اکنون نیاز به درمان و آرامش دارم.
هوش مصنوعی: من همیشه میگفتم که اگر تو به زندگیام بیایی، چه میدانم که چهطور از زندگیام خارج خواهی شد!
هوش مصنوعی: من چه اقداماتی انجام دادهام که در جایگاه تو قرار دارم، ای کسی که با دو روییات مرا فریب میدهی. از ظاهر تو، حقیقتت را بیرون بکش.
هوش مصنوعی: در درون من آتش و شور و احساسات قوی به وجود آمده است، اما این رفتار و روش خود را تغییر نده و از آن دور نکن.
هوش مصنوعی: تا وقتی که او دستم را در دست گرفته، دل از دستم رفته و آرامش من را گرفته است.
هوش مصنوعی: چه غم است که از این درد و رنج، جانم به ستوه آمده و نمیتوانم از این محنت خارج شوم؟
هوش مصنوعی: درونم مجذوب شوقی دیوانهکننده است و مانند شعلهای از آتش میسوزد.
هوش مصنوعی: از سر تا پای من در آتش سوزانده شدهام و نمیدانم آیا هنوز روشنیبخش دنیا وجود دارد یا نه.
هوش مصنوعی: در این سختی و درد، نگران چشمهای حسود هستم و از رسوایی خودم بر خودم میترسم.
هوش مصنوعی: عقل در یک مسیر حرکت کرده و از جان خود بیم دارد، اما نمیداند کدام عقل است که این خواسته و آرزو در دلش جای دارد و واقعاً آن نیست.
هوش مصنوعی: عشق در یک لحظه موجب شد که کارهایم را تغییر دهد و دیوانگیهای زیادی را برایم به ارمغان بیاورد.
هوش مصنوعی: اگر این غم را در دل خود پنهان کردهام، چه میتوانم بکنم وقتی صورت زیبایم چون زعفران است؟
هوش مصنوعی: اگر چهرهام را زیر پرده پنهان کنم، با دل زخمخوردهام چه کنم؟
هوش مصنوعی: این درد بیپایان از عمق وجودم نشأت گرفته و این آتش سوزان نیز از همان دل من برمیخیزد.
هوش مصنوعی: اگر صد سال بیمار بودم، باز هم این حالت ناامیدکننده من بهتر از آن بود که در چنین شرایطی به سر ببرم.
هوش مصنوعی: مشکلی که برای من پیش آمده، به نوعی راهحلی هم برایم به ارمغان آورده است. چه حس عجیبی است که این احساس در وجودم جریان دارد.
هوش مصنوعی: او اشارهای کرد و پادشاه را به احترام نزد خود فراخواند و او را در کنار خود نشاند.
هوش مصنوعی: به او گفتند که چرا از خود نمیپرسی حالت چطور است، در حالی که درون و بیرونت پر از درد و رنج است؟
هوش مصنوعی: پس از من بپرس که حال و روز تب و بیماریام چگونه است و اینکه شبهای دراز من چگونه میگذرد.
هوش مصنوعی: پزشکانی که از همراهان بیمار میپرسند، از بیماران نیز در مورد دردها و مشکلاتشان سوال خواهند کرد.
هوش مصنوعی: اگر دوستی داری که بیمار است، مانند دمسازان با او رفتار کن و از من هم پرستاری کن.
هوش مصنوعی: وقتی از محبت و گرمی قلبم آگاه هستی، نگذار غم دوری من بیشتر از این تو را بسوزاند.
هوش مصنوعی: تو مرا درمان کن، زیرا من در عشق ورزیدن به تو از راه صحیح فاصله گرفتهام.
هوش مصنوعی: هر بار که به موفقیتی دست یابی، من هم از آن خوشحال میشوم و آرزو میکنم برای تو احترام و توجه بیشتری در قدمهای بعدیت.
هوش مصنوعی: در دل من امیدی وجود دارد و از طرفی درد و رنجی که دارم. ای طبیب، کمکم کن تا دل و جانم را در این مشکل بهبود بخشی.
هوش مصنوعی: جز خستگی و ناراحتی از این کار چیزی نصیب من نمیشود، زیرا در این کار هیچ گونه ارتباط و وابستگی به عشق و محبت نیست.
هوش مصنوعی: تو به بیماری من فکر نمیکنی، انگار اصلاً زاری و غصههای من را نمیبینی.
هوش مصنوعی: شما به من توجه نمیکنید، اما بدانید که رفتار بدی پاداش خوبی ندارد و عواقب آن را باید در نظر گرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.