عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد
بدل روباه گفتا گر بمانم
نه دندان باش ونه گوش و زبانم

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد
چو دائم از دل خود بینشانم
نشانی کی بود ازدلستانم

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست
شهش گفتا اولوالامر جهانم
بوَد بر تو همه حکمی روانم

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۷) حکایت محمود و شمار کردن پیلان
ببین تا پیل چندست این زمانم
که من اکنون عددشان میندانم

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۲) حکایت سلطان محمود با مظلوم
چو چندین دست بینم در عنانم
اگر دستم دهد چون اسپ رانم؟

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۰) حکایت سنجر که پیش رکن الدین اکّاف رفت
شهش گفتا که شیخا من ندانم
که چون از پی پیازی میستانم

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید
دریغا ای غریب و ای جوانم
دریغا نورِ چشم و شمعِ جانم

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۲) حکایت باز با مرغ خانگی
چو گوئی بی سر و بی پای ازانم
که سر از پای و پای از سر ندانم

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست
چو تو در بوسه آئی هر زمانم
نهی چون پنبه موی اندر دهانم

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۸) حکایت شیخ علی رودباری
بر شیخ آمد و گفت آن جوانم
که از دعوی کُشنده آن فلانم

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۵) حکایت ایاز و درد چشم او
ز گوش و چشم آزادست جانم
که من از جان ببویش باز دانم

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
چنین بیمار و سرگردان ازانم
که میدانم که قدرش میندانم

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
کنون من بر سر آتش ازانم
که گه خون ریزم و گه اشک رانم

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۴) حکایت آن طفل که با مادر ببازار آمد و گم شد
چنین گفت او که پر دردست جانم
که نام آن محلت هم ندانم

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۴) حکایت آن طفل که با مادر ببازار آمد و گم شد
من این دانم که پر خونست جانم
که مادر بایدم دیگر ندانم

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۴) حکایت وفات اسکندر رومی
دلی بود از همه مُلک جهانم
همه خون گشت ودیگر میندانم

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۲) حکایت رندی که از دکانی چیزی میخواست
بگو کانجایگه زخمی رسانم
که بی صد زخم جائی میندانم

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۳) حکایت عبدالله بن مسعود با کنیزک
کنیزک گفت من گریان نه زانم
که درحکم فروش تست جانم

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۳) حکایت عبدالله بن مسعود با کنیزک
سگم خوان و مران از آستانم
که در کویت سگ یک استخوانم

عطار » الهی نامه » روایت دیگر دیباچۀ الهینامه » ابیات برگزیدهٔ از روایت دوم دیباچۀ الهی نامه از روی نسخههای دیگر
مرا عمریست تادربندِ آنم
که تا با همدمی رمزی برانم
