گنجور

عطار » خسرونامه » بخش ۲۳ - زاری هرمز در عشق گل پیش دایه

 

درین معنی دلم تا آسمان شد

که بر ماه زمین عاشق توان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل

 

شه خوزان از آن پاسخ چنان شد

که گویی مغز او از استخوان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل

 

کنون از گفتهٔ خود سرگران شد

زبون آن سبک دل چون توان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل

 

عزیو اهل خوزستان چنان شد

که رعدی از زمین بر آسمان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۶ - طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولی

 

چو بشنود این سخن خسرو چنان شد

که همچون دلبرش گویی که جان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۷ - نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی

 

مپرس از دل که حال دل چنان شد

که دریاهای خون از وی روان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان

 

چو بشنود آن سخن خسرو چنان شد

که از شادی دلش در برتپان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ

 

چو هرمز در قفای او روان شد

به‌یک ساعت به‌نزد دلستان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ

 

ز درد گل دل خسرو چنان شد

که با همدم به هم هم‌داستان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز

 

زمین در زیر گرد زعفران شد

عروس آسمان در پرنیان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۲ - بیمار گشتن جهان افروز

 

دل خسرو ازان غصه چنان شد

که خونی گشت و از چشمش روان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۲ - بیمار گشتن جهان افروز

 

ازان شادی دل خسرو چنان شد

که گفتی پیر بود از سرجوان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۳۵ - عشرت كردن گل و خسرو باهم

 

جهان پیرانه سر گفتی جوان شد

زمین از سبزه همچون آسمان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن

 

جهان بر چشم او چون پرنیان شد

جهان افروز گفتی از جهان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۵۰ - رزم خسرو با شاه سپاهان و كشته شدن شاه سپاهان

 

جهان در زیر گرد ره نهان شد

همه خاک زمین بر آسمان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۵۰ - رزم خسرو با شاه سپاهان و كشته شدن شاه سپاهان

 

جهان بر چشم من تاریک ازان شد

که از من مردم چشمم نهان شد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۵۱ - رفتن خسرو بدریا بطلب گل

 

ز خشم فرخ و خسرو چنان شد

کزان کین در سخن آتش فشان شد

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode