صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۹۶ - المحاذات
محاذاتت حضور وجه یار است
همان وجهی که بروی انتظار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۲۰ - مغرب الشمس
غرض آن مغرب الشمس استتار است
که حق را در تعین برقرار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۳۶ - المناسبه الذاتیه
در این هر یک مراتب بیشمار است
کسی فهمد نکو گو مرد کار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۳۸ - الموت
چو عشق آمد حریف صد سوار است
از و نفس موسوس خوار و زار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۴۹ - التنبیه
بزیر خصم خفتن افتخار است
ولی پند عزیزان بر تو عار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۵۲ - علامه دفع التکبر
دگر از احتیاج و افتقار است
دگر از ضعف نفس و اضطرار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۶۳ - القناعه
زهی چشمی که دایم اشکبار است
خوشا قلبی که آن رقت شعار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۸۷ - الوتر
ز شفعش نور وصفی آشکار است
ز و ترس سر ذاتی برقرار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۹۴ - ورود الفکر علیالقلب
خزف هم اندرین مخزن بکار است
بجای خود بسی کامل عیار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۰۳ - الوفاء بحفظ عهد التصرف
چه حد عبد عجز و انکسار است
برون رفت ارز حد مطرو دو خوار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۰۳ - الوفاء بحفظ عهد التصرف
وفا بر حفظ آن عهد انکسار است
یکی ز اوصاف صوفی افتقار است
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » ضمائم » نسبنامهٔ اقطاب نامدار
کمال الدین هم از وی یادگار است
که نسل سیم از آن شهریار است
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها » شمارهٔ ۴۵ - خدا داند
کسی را گر به بینی درخرابات
مگو این زاهد و پرهیزگار است
وگر خمار را بینی به مسجد
مگو این فاسق است و باده خوار است
تو را از باطن مردم خبر نیست
[...]
صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۳ - نصیحت سقراط سلطان را
تو را هر چیز کز وی افتخار است
ز شاهان زمانه یادگار است
صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۷ - سخن گفتن خانه با صاحبخانه
شما را با بنای من چکار است
اگر زشت و اگر ناپایدار است
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰
کجا خوی تو آنجا نوبهار است
که در پیش تو گل پژمان و خوار است
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰
تموز و دی بباغ ما بهار است
شب ما روز و زندان لاله زار است
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰
چه سود از لاله چون دل داغدار است
چه سود از گل که تن پژمان و زار است
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹ - حبیبجان
حزین منشین که نوروز بهار است
جهان چون خضر خطت سبزهزار است
بهار افروخت زینت در گلستان
محل فیض سیر گلعذار است
گل و سنبل پریشان از صبا شد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » نوروزنامه
دو سه بیت از نقیبی یادگار است
چرا کین اهل حکمت را به کار است