صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۵۲ - علامه دفع التکبر
دگر از احتیاج و افتقار است
دگر از ضعف نفس و اضطرار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۶۳ - القناعه
زهی چشمی که دایم اشکبار است
خوشا قلبی که آن رقت شعار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۹۴ - ورود الفکر علیالقلب
خزف هم اندرین مخزن بکار است
بجای خود بسی کامل عیار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۰۳ - الوفاء بحفظ عهد التصرف
چه حد عبد عجز و انکسار است
برون رفت ارز حد مطرو دو خوار است
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۰۳ - الوفاء بحفظ عهد التصرف
وفا بر حفظ آن عهد انکسار است
یکی ز اوصاف صوفی افتقار است
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » ضمائم » نسبنامهٔ اقطاب نامدار
کمال الدین هم از وی یادگار است
که نسل سیم از آن شهریار است
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها » شمارهٔ ۴۵ - خدا داند
کسی را گر به بینی درخرابات
مگو این زاهد و پرهیزگار است
وگر خمار را بینی به مسجد
مگو این فاسق است و باده خوار است
تو را از باطن مردم خبر نیست
[...]
صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۳ - نصیحت سقراط سلطان را
تو را هر چیز کز وی افتخار است
ز شاهان زمانه یادگار است
صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۷ - سخن گفتن خانه با صاحبخانه
شما را با بنای من چکار است
اگر زشت و اگر ناپایدار است
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰
کجا خوی تو آنجا نوبهار است
که در پیش تو گل پژمان و خوار است
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰
تموز و دی بباغ ما بهار است
شب ما روز و زندان لاله زار است
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰
چه سود از لاله چون دل داغدار است
چه سود از گل که تن پژمان و زار است
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹ - حبیبجان
حزین منشین که نوروز بهار است
جهان چون خضر خطت سبزهزار است
بهار افروخت زینت در گلستان
محل فیض سیر گلعذار است
گل و سنبل پریشان از صبا شد
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷ - نه هر کس از محبت مایه دار است
نه هر کس از محبت مایه دار است
نه با هر کس محبت سازگار است
بروید لاله با داغ جگر تاب
دل لعل بدخشان بی شرار است
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۸ - مرا روزی گل افسرده ئی گفت
مرا روزی گل افسرده ئی گفت
نمود ما چو پرواز شرار است
دلم بر محنت نقش آفرین سوخت
که نقش کلک او ناپایدار است
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۴ - دماغم کافر زنار دار است
دماغم کافر زنار دار است
بتان را بنده و پروردگار است
دلم را بین که نالد از غم عشق
ترا با دین و آئینم چه کار است