سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵
چو از قومی یکی، بیدانشی کرد
نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را
شنیدستی که گاوی در علفخوار
بیالاید همه گاوانِ ده را
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۷
نبیند مدّعی جز خویشتن را
که دارد پردهٔ پندار در پیش
گرت چشمِ خدا بینی ببخشند
نبینی هیچکس عاجزتر از خویش
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۰
یکی پرسید از آن گمکردهفرزند
که ای روشنگُهر پیرِ خردمند
ز مصرش بویِ پیراهن شنیدی
چرا در چاهِ کَنْعانش ندیدی؟!
بگفت: احوالِ ما برقِ جهان است
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۰
مؤذّن بانگِ بیهنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشته است
درازیِّ شب از مژگانِ من پرس
که یکدم خواب در چشمم نگشته است
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۱
نگویند از سر بازیچه حرفی
کز آن پندی نگیرد صاحبِ هوش
و گر صد بابِ حکمت پیشِ نادان
بخوانند، آیدش بازیچه در گوش
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۷
به ذکرش هر چه بینی در خروش است
دلی داند در این معنی که گوش است
نه بلبل بر گلش تسبیحخوانی است
که هر خاری به تسبیحش زبانیست
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸
اگر بریان کند بهرام، گوری
نه چون پایِ ملخ باشد ز موری
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸
اگر دنیا نباشد، دردمندیم
وگر باشد، به مهرش پایبندیم
حجابی زین درونآشوبتر نیست
که رنجِ خاطر است، اَر هست و گر نیست
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۰
شکم زندانِ باد است ای خردمند
ندارد هیچ عاقل باد در بند
چو باد اندر شکم پیچد فرو هل
که باد اندر شکم بار است بر دل
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دستِ گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روانِ گوسپند از وی بنالید:
که از چنگالِ گرگم در ربودی
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
ازین مه پارهای، عابد فریبی
ملایک صورتی، طاووس زیبی
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجودِ پارسایان را شکیبی
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۹
اِذا رَأیْتَ اَثِیماً کُنْ سٰاتِراً وَ حَلیماً
یا مَنْ تُقَبِّحُ اَمْرِی لِمْ لا تَمَرُّ کَرِیماً
متاب ای پارسا، روی از گنهکار
به بخشایندگی در وی نظر کن
اگر من ناجوانمردم به کردار
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایتِ شمارهٔ ۴۲
اگر خود بردَرَد پیشانیِ پیل
نه مَرد است آن که در وی مَردمی نیست
بنیآدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشد، آدمی نیست
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۶
اگر کشوَرخدایِ کامران است
وگر درویشِ حاجتمندِ نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مُرد
نخواهند از جهان بیش از کفن برد
چو رَخْت از مملکت بربست خواهی
[...]