گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

برآمد شاه عشق از طور سینا

در آنجا زد علم بر دیر مینا

رخ اندر وادی بطحا برافروخت

به نور خود جهانی ساخت بینا

به روی هرکس ابواب فتوحات

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

رخت خطی به مشک تر نوشته ست

براتی بر گل از عنبر نوشته ست

خطا گفتم نه خط است آنکه دوران

به خون عاشقان محضر نوشته ست

فریب عقل را نوشین لب تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

منجم می کند از ماه و خور بحث

ز ماه رویت ارباب نظر بحث

نشد ماهیت روی تو روشن

اگرچه سالها بگذشت در بحث

چو بحث زلف تو آید به پایان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

ز لعلت آن ز وی قدر شکر هیچ،

ندارم رنگ جز خون جگر هیچ

به گرد آن میان گشتم کمروار

بسی، وز وی ندیدم جز کمر هیچ

دهانت نیست جز هیچ و میان نیز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

سر زلفت گره بر کار من زد

لب لعلت دم از آزار من زد

دلم جز راه هشیاری نمی رفت

خطت راه دل هشیار من زد

به خود پندار صبرم بود کآتش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

چو می دم با لب جانان من زد

ز غیرت آتش اندر جان من زد

به ترک عشق پیمان بسته بودم

جمالش رخنه در پیمان من زد

به میدان همچو گوی افتاد صد سر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

خوشا بادی که ره سوی تو گیرد

چو بر تو بگذرد بوی تو گیرد

چو با روی تو گل گردد معارض

بنفشه جانب روی توگیرد

فتد صد رخنه ام در قبله جان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

لبت دل دزد و من از وی شکر دزد

کم افتاده ست ازینسان دزد بر دزد

ز چشمم شست چشمت سرمه خواب

به عیاری برد کحل از بصر دزد

تنت را بنگرم دزدیده زانسان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

خطت از لعل آتشگون برآمد

ندانم سبزه ز آتش چون برآمد

خضر زد غوطه در عهد سکندر

در آب زندگی و اکنون برآمد

به خونریزی کشیدی از میان تیغ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

چو از تن تیر تو جان را بدزدد

ز تیرت سینه پیکان را بدزدد

گریزم در خدا چون بینم آن چشم

مباد آن کافر ایمان را بدزدد

خطت بنهفت لب را در شگفتم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

قدت سرویست جانا سایه پرور

به صد دل در هوای او صنوبر

به آن خط بردی از اهل قلم دست

نباشد آری انگشتان برابر

چنان با دعویت در تابم از شمع

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

بیا ساقی بیار آن باده پاک

بشو حرف مرا زین تخته خاک

که بند پای گشته حرف هستی

نشاید رفت ازین راه خطرناک

بود آسان نما ادراک مقصود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

ندیدم از دو چشمت شوختر چشم

برند از مردمان دل چشم در چشم

بود خاک درت کحل سعادت

مکن آن سرمه را ضایع به هر چشم

مرا با گریه اندوه کار است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

نگارا بر گرفتاران ببخشای

خدا را بر گرفتاران ببخشای

که را یارا که گوید با تو یارا

که یارا بر گرفتاران ببخشای

به راهت پی سپر گشته چو مورم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۴

 

ز بس کز آشنایان زخم خوردم

زند گر حلقه گردم اژدهایی

نیاید بر دل من سختتر زان

که کوبد حلقه بر در آشنایی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

همه شحمی و لحم ای شوخ قصاب

خوش آن کو چون تو باری برگزیند

اگر اسب تو هرگز جو نیابد

ز ضعف و لاغری کی رنج بیند

تو هرگاهی که بر وی می نشینی

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode