گنجور

 
جامی

منجم می کند از ماه و خور بحث

ز ماه رویت ارباب نظر بحث

نشد ماهیت روی تو روشن

اگرچه سالها بگذشت در بحث

چو بحث زلف تو آید به پایان

به وصف کاکلت گیرم ز سر بحث

مرا صد بحث باشد با لب تو

به بوسی می کنم ابراز هر بحث

سخنورزان ازان لب نکته گویند

خوش آید طوطیان را از شکر بحث

رود اسرار عشق از دل سوی دل

ندارند اهل دل با یکدگر بحث

مطول شد سخن جامی ازان زلف

به شرح آن دهان کن مختصر بحث