مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۳
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی
کلید حاجت خلقان بدان شدهست دعا
که جان جان دعایی و نور آمینی
دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۸
ز آب تشنه گرفتهست خشم میبینی
گرسنه آمد و با نان همیکند بینی
ز آفتاب گرفتهست خشم گازر نیز
زهی حماقت و ادبیر و جهل و گر کینی
تو را که معدن زر پیش خود همیخواند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۵
از این درخت بدان شاخ و بر نمیبینی
سه شاخ داری کور و کری و گرگینی
میان آب دری و ز آب میپرسی
میان گنج زری مس قلب میچینی
خدات گوید تدبیر چشم روشن کن
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
به شرط آن که منت بندهوار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی
میان ما و شما عهد در ازل رفتهست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۳
به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی
توقعی که درآیی دمی و بنشینی
بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد
در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی
قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۶
ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی
چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد
کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی
اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۶۳
جهنمی زنک زن .......
مشابه است به بی دولتی و بی دینی
خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی
ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶
تراست ناز، که سلطان حسن و تمکینی
مرا هزار نیاز و هزار مسکینی
چه آتشی تو؟ که دل را تمام سر تا پای
ز سوز تا نگدازی، ز پای ننشینی
مگر که مصلحت کار من درین دیدی؟
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۳
خوش آنکه خصم به عیبی که طعنه تو زند
به رغم وی ز چنان عیب رسته بنشینی
وز این نشستن بی عیب خوشتر آن باشد
که مبتلا شده او را به عیب خود بینی
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
دل از لقای تو گفتم رسد به تمکینی
سپند بر سر آتش نیافت تسکینی
بریدم از همه یاران و نیست ای غم عشق
گریزم از تو که از دوستان دیرینی
مرا که صبح به مهرت ز شام تیره تر است
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
مرنج زاهد اگر نیست گفتمت دینی
بمال چشمی و بنگر هزار چندینی
چه جای باده تلخ است بی لب تو مرا
به کام می نرود هرگز آب شیرینی
نشاط بستر راحت به خواب خواهددید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۴
چه حظ زشاهد و شمع و شراب و شیرینی
ببزم غیر شب ار ماه خویشتن بینی
چو مجمرش شده چهره زآتش می غیر
سزد بر آتش اگر همچو عود بنشینی
جلال قیصر و دارا دو جو نمی ارزد
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸
دلم که بسته تعلق به زلف پرچینی
کبوتری است معلق به چنگ شاهینی
ز ماه چاردهی روزگار من سیه است
که آفتاب فلک را نکرده تمکینی
مرا نهایت شادی است با تو ای غم دوست
[...]