سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۳۷
چه باز در دلت آمد که مهر برکندیچه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوستهنوز وقت نیامد که بازپیوندی
بود که پیش تو میرم اگر مجال بودو گر نه بر سر کویت به آرزومندی
دری به روی من ای یار مهربان بگشایکه هیچ کس نگشاید اگر تو در بندی
مرا و […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندیبه شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی
هر آن نظر که به دیدار دوست کردی بازضرورتست که از دیگران فرو بندی
اگر به تیغ ترا میتوان برید از دوستحدیث عشق رها کن، که سست پیوندی
و گر چو شمع نمیگردی از غمش، بنشینکه پیش اهل حقیقت به خویش میخندی
هزار نامه به […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۸
نمازِ شام رسید ای بتِ سمرقندی
بساز چنگ و بزن پرده ی نهاوندی
اگر چو چنگ بننوازیم روا نبود
که چون بریشمم از پای و سر فروبندی
کرشمهای کن و بَشکی بزن چه باشد اگر
به گوشه ی لب همچون شکر فروخندی
چو شاخِ مهرِ تو در بستانِ جان بگرفت
درختِ طاقت ما را ز بیخ برکندی
چو آفتاب پرستم نمیتوانم گفت
که سایه […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۹
رسید جان به دهانم ز آرزومندی
مقام مرحمت است این نه موضعِ تندی
سزا منم به عقوبت گناه کار منم
زبانِ بیگنهت را به هرزه میبندی
اگر به خونِ منت رغبتیست بسمالله
مرا چه به ز متاعی که آن تو بپسندی
دگر جواب سلامم نمیدهی شاید
رضا رضایِ تو مخدومی و خداوندی
ولی به خلعتِ دشنام لطف کن باری
که از عتابِ توم حاصل […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۰
رسید جان به لبم از بس آرزومندی
هنوز وقت نیامد که باز پیوندی
به حالِ بنده که از دست میرود کارم
مگر نظر کنی از غایتِ خداوندی
غریب کشتن و آزارِ دوستان جستن
توقّع آن که ترحّم کنی و نپسندی
ترا رسد به لبی از نبات شیرینتر
اگر از آن دهن تنگتر بر شکرخندی
نداشتی ز خدا و ز خلق شرم و حیا
که […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۱
گسستهای و نخواهی که باز پیوندی
توقّع است که رحمت کنی و نپسندی
سرِ ستیزه گرفتی چه روی میبینی
درِ جفا بگشادی چه نقش میبندی
بیا و دیدۀ حاسد بکن که از غیرت
گمان برد که دل از من به خیره برکندی
ز آبِ دیده و خاکِ درِ تو نشکیبم
که این و آن ز تو خشنودی است و خرسندی
به دیده و […]

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۹۵
بسمع معجری ای پیک عاشقان برسان
حدیث شوق ملاقات و آرزمندی
ز بعد آنکه زدی حلقه بر در و خود را
در آن جناب همایون چو حلقه افکندی
بگویش این قدر از من که ای برتبت و فضل
گذشته قدر تو از پایه هنرمندی
چه گل شکفت ازاینت که بر سبیل خلاف
درخت مهر و محبت ز بیخ برکندی
گر از تنیده یاری […]
