گنجور

 
اهلی شیرازی

خورشید صفت با همه کس مهر نمایی

چون تیغ زنی از سر کین سوی من آیی

تا واقف حالم بدهم جان بتو کز شوق

من خویش فراموش کنم چون تو بیایی

باشد که بچینم گلی از چمن وصل

امروز که سرمستی و در عین صفایی

آن آینه رویی تو که از صیقل ابرو

زنگ از دل و گرد غمم از جان بزدایی

من طایر گلزار بهشتم ز غم آزاد

از سنبل کاکل تو مرا دام بلایی

هرگز نفتد بر سر من سایه بختی

عنقا شدی ایطایر اقبال کجایی

اهلی اگر آن بت نظری با تو ندارد

غم نیست مگر غافل از الطاف خدایی