گنجور

 
کمال خجندی

به سمع معجری ای پیک عاشقان برسان

حدیث شوق ملاقات و آرزمندی

ز بعد آنکه زدی حلقه بر در و خود را

در آن جناب همایون چو حلقه افکندی

بگویش این قدر از من که ای به رتبت و فضل

گذشته قدر تو از پایه هنرمندی

چه گل شکفت ازاینت که بر سبیل خلاف

درخت مهر و محبت ز بیخ برکندی

گر از تنیده یاری گسسته شد تاری

چه باشد ار به سرانگشت عفو پیوندی

مرا خود از تو چه نفع و تو را ز من چه ضرر

که من تو را بپسندم مرا تو نپسندی

به نظم و نثر گرفتم که سعدی وقتیم

نه من ز خاک خجندم تو از سمرقندی