گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - و له ذوالرّدفین من الماضی الی المستقبل فی مدحه

 

مساعی تو در ابطال عمر فرسایی

خلاف قاعدۀ روزگار می آید

تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت

بخلق بی جگر و انتظار می آید

شراب را که دهی چاشنی زآب حیات

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

ز باد بویِ عرق چینِ یار می‌آید

خصوص آن که نسیمِ بهار می‌آید

چو سر ز جیبِ عرق چین برآورد گویی

نسیمِ خلد ز دار القرار می‌آید

کدام آهویِ مشکین که در رکاب ِبهار

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

بیا نظاره کن، ای دل که یار می‌آید

ز بهر بردن جان فگار می‌آید

فراز مرکب ناز و سوار در عقبش

هزار شیفته بی‌قرار می‌آید

رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - ایضا در مدح همو گوید

 

بنوش باده که فصل بهار می‌آید

نوید خرمی از روزگار می‌آید

ز ابر قطرهٔ آب حیات می‌بارد

ز باد نفخهٔ مشک تتار می‌آید

برای رونق بزم معاشران لاله

[...]

عبید زاکانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷

 

نگار من ز منش گرچه عار می‌آید

مرا به عشق رخش افتخار می‌آید

چگونه شرح توان داد از غم هجران

چه جورها به من از روزگار می‌آید

امید بود مرا کز دلم غمی ببرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

صبا که شام و سحر مشکبار می آید

ز چین طره آن گلعذار می آید

در آمدم بچمن چون نسیم در گلزار

ز باغ سرو چمن بوی یار می آید

حبیب از دل ما همچو ماه سر بر زد

[...]

کوهی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸

 

کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید

که پاسخ سخنش ناگوار می آید

زمانه اهل دلی نیستش، نمی دانم

که بوی دل ز کدامین دیار می آید

دلی به روشنی آفتاب خنده زند

[...]

عرفی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

خروش فتنه‌ای از روزگار می‌آید

چو بانگ سیل که از کوهسار می‌آید

صفای دل طلبی، چشم از جهان بربند

که رخنه‌ای‌ست کز اینجا غبار می‌آید

ز چوب عود بود کشتی فناطلبان

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۹

 

چنان که گل به سر شاخسار می‌آید

به پای خود سر عاشق به دار می‌آید

مرا توقع احسان ز کارفرما نیست

که مزد کار من از ذوق کار می‌آید

غرض تهیه آغوش خاکساری‌هاست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰۰

 

ز خود برآ که نسیم بهار می‌آید

سبکروی ز سر کوه یار می‌آید

ز بوی خون گل و لاله می‌توان دریافت

که از قلمرو آن دل شکار می‌آید

رهش به کوچه زلف نگار افتاده است

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

خرد بگیر سر خود، که یار می‌آید

جنون تهیه خود کن بهار می‌آید

بهار، دلبری از نو بهار من دارد

که پا ز لاله و گل در نگار می‌آید

عجب مدار که گرداب گردباد شود

[...]

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

چو بهر پرسشم آن شهسوار می آید

صف ملک ز یمین و یسار می آید

گهی که از غم او می زنم به دل ناخن

صدای کوهکن از کوهسار می آید

برم چو نامه اعمال در ترازوگاه

[...]

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode