گنجور

 
صائب تبریزی

ز خود برآ که نسیم بهار می‌آید

سبکروی ز سر کوه یار می‌آید

ز بوی خون گل و لاله می‌توان دریافت

که از قلمرو آن دل شکار می‌آید

رهش به کوچه زلف نگار افتاده است

چنین که باد صبا مشکبار می‌آید

به هرکجا که رود سبز می‌کند چون خضر

پیام خشکی اگر زان دیار می‌آید

ز روح بخشی باد بهار معلوم است

که تازه از بر و آغوش یار می‌آید

ز چشم شبنم گل روشن است چون خورشید

که از نظاره آن گلعذار می‌آید

نه لاله است که سر می‌زند بهار از خاک

که خون ما به زمین‌بوس یار می‌آید

که شسته است درین آب روی چون گل را

که بوی خون ز لب جویبار می‌آید

اگر به کار جهان من نیامدم صائب

کلام بی‌غرض من به کار می‌آید

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

مساعی تو در ابطال عمر فرسایی

خلاف قاعدۀ روزگار می آید

تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت

بخلق بی جگر و انتظار می آید

شراب را که دهی چاشنی زآب حیات

[...]

حکیم نزاری

ز باد بویِ عرق چینِ یار می‌آید

خصوص آن که نسیمِ بهار می‌آید

چو سر ز جیبِ عرق چین برآورد گویی

نسیمِ خلد ز دار القرار می‌آید

کدام آهویِ مشکین که در رکاب ِبهار

[...]

امیرخسرو دهلوی

بیا نظاره کن، ای دل که یار می‌آید

ز بهر بردن جان فگار می‌آید

فراز مرکب ناز و سوار در عقبش

هزار شیفته بی‌قرار می‌آید

رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار

[...]

عبید زاکانی

بنوش باده که فصل بهار می‌آید

نوید خرمی از روزگار می‌آید

ز ابر قطرهٔ آب حیات می‌بارد

ز باد نفخهٔ مشک تتار می‌آید

برای رونق بزم معاشران لاله

[...]

ناصر بخارایی

رسید مژده دولت یار می‌آید

چو مه به قلهٔ گردون سوار می‌آید

به ابروی چو کمان تیر غمزه پیوسته

گمان برم که به عزم شکار می‌آید

فتاده در پی او صد هزار دل چو سپاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه