گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۳

 

ز خویش‌ مگذر اگر جوهرت‌ شناسایی‌ ست

که خو‌‌دپرستی عالم‌، بهار یکتایی‌ست

نه‌ گلشنی‌ست به پیش نظر، نه دشت و نه در

بلندی مژه ا‌ت منظر خودآرایی‌ست

بهار رمز ازل تا چه وقت گیرد رنگ

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۵

 

ز بس که معنی مکتوب عشق پیچش داشت

زبان خامهٔ ما هر چه‌ گفت لغزش داشت

سحاب مزرعهٔ رنگ ما و من دیدم

نه‌سن بود نه‌مینا، شکست نازش‌داشت

هزارگل ز چمن رفت و باز برگردید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۹

 

چنین‌که عمر تأملگر شتاب‌گذشت

هوای آبله‌ای از سر حباب گذشت

به چشم‌بند جهان این چه سحرپردازی‌ست

که بی‌حجابی آن جلوه از نقاب‌گذشت

به هر طرف نگرم دود دل پرافشان است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۲

 

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت

چسان نفس‌کشم آیینه در خیال گذشت

کجاست‌تاب ز خودرفتنی‌که‌چون یاقوت

به عرض‌گردش رنگم هزار سال‌گذشت

بهار یأس ز سامان بی‌نیازیها

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۶

 

ز فقر تا به شهادت شد آشنا انگشت

بلند کرد نیستان بوریا انگشت

دمی که سجده به خاک درت اشارت کرد

چو آفتاب دمید از جبین ما انگشت

به عرض حاجت ما نیست عجز بی ‌زنهار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۶

 

ازین بساط‌کسی داغ آرمیدن رفت

که با وجود نفس غافل ازتپیدن رفت

درین چمن سرتسلیم آفتیم همه

گلی‌که برق خزانش‌نزد به چید‌ن رفت

ز بس‌گد‌از تمنا به دل‌گره کردیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۷

 

فغان‌ که فرصت دام تلاش چیدن رفت

پی‌گذشتن عمر آنسوی رسیدن رفت

چوشمع‌سربه هوآ سوخت جوهرتحقیق

چه جلوه‌ها که نه درپیش پا ندیدن رفت

ز بس بلند فتاد آشیان خاموشی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۶

 

به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت

زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت

دماغ زمزمهٔ بی‌نیازی‌ات نازم

که تا دمید برآهنگ ما زد آهنگت

نقاب بر نزدن هم قیامت‌آرایی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۰

 

به عبرت آب شو ای ‌غافل از خمیدن موج

که خودسری چقدر گشته بار گردن موج

درین محیط که دارد اقامت‌آرایی

کشیده است هجوم شکست دامن موج

عنان زچنگ هوس واستان‌که بررخ بحر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۱

 

مباد چشمهٔ شوق مرا فسردن موج

چو اشک عرض ‌گهر دیده‌ام به دامن موج

جهان ز وحشت من رنگ امن می‌بازد

محیط بسمل یأس است ازتپیدن موج

ادب ز طینت سرکش مجو به آسانی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۰

 

نداشت دیده من بی‌تو تاب خندهٔ صبح

ز اشک داد چو شبنم جواب خندهٔ صبح

تبسم‌ گل زخم جگر نمک دارد

قیامتی است نهان در نقاب خندهٔ صبح

نوشته‌اند دبیران دفتر نیرنگ

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱

 

ز درد یأس ندانم کجا کنم فریاد

قفس شکسته‌ام و آشیان نمانده به یاد

به برقی از دل مایوس‌ کاش در گیرم

کباب سوختنم چون چراغ در ره باد

به غربت از من بی‌بال و پر سلام رسان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۲

 

چو ناله گرد نمودم اثر نمی‌تابد

بهار من هوس رنگ برنمی‌تابد

به یک نظر ز سراپای من قناعت کن

که داغ عرض مکرر شرر نمی‌تابد

به طبع بختم اگر خواب غالب است چه سود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۳

 

گذشت عمر و دل از حرص سر نمی‌تابد

کسی عنانم از این راه بر نمی‌تابد

درای محمل فرصت خروش صور گرفت

هنوز گوش من بی خبر نمی‌تابد

جهان ز مغز خرد پنبه‌زار اوهام است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۷

 

ادب چه چاره کند چون فضول افتد

به جای عذر دل آورده‌ام قبول افتد

به خاک خفت درتن ره هزار قافله اشک

مبادکس به غبار دل ملول افتد

ترحم است برآن طایر شکسته قفس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۹

 

نگه ز روی تو تا کامیاب می‌گردد

تحیر آینهٔ آفتاب می‌گردد

زگرمجوشی لعلت به‌کسوت تبخال

حباب بر لب ساغرکباب می‌گردد

چه نشئه بود ندانم به ساغر طلبت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۶

 

جهان‌کجاست‌،‌گلی زان نقاب می‌خندد

سحر تبسمی از آفتاب می‌خندد

فنای ما چمن‌آرای بی‌نقابی اوست

به قدر چاک کتان‌، ماهتاب می‌خندد

تلاش آگهی‌ات ننگ غفلت است اینجا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۹

 

بر این ستمکده یارب چه سنگ می‌بارد

که دل شکستگی و دیده رنگ می‌بارد

نصیبهٔ دل روشن بود کدورت دهر

همین به خانهٔ آیینه زنگ می‌بارد

چو غنچه واننمودند بی‌گره‌ گشتن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۰

 

نه فخر می‌دمد اینجا نه ننگ می‌بارد

بر این نشان‌که تو داری خدنگ می‌بارد

فریب ابر کرم خورده‌ای از این غافل

که قطره قطره همان چشم تنگ می‌بارد

دگر چه چاره به جز خامشی که همچو حباب

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۴

 

ز جرگهٔ سخنم خامشی به در دارد

فشار لب بهم آوردن این اثر دارد

ز دستگاه گرانجانی‌ام مگوی و مپرس

دمی‌که ناله‌کنم کوهسار بر دارد

سخن به خاک مینداز در تأمل ‌کوش

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۴
sunny dark_mode