گنجور

 
بیدل دهلوی

نه فخر می‌دمد اینجا نه ننگ می‌بارد

بر این نشان‌که تو داری خدنگ می‌بارد

فریب ابر کرم خورده‌ای از این غافل

که قطره قطره همان چشم تنگ می‌بارد

دگر چه چاره به جز خامشی که همچو حباب

بر آبگینهٔ ما آه سنگ می‌بارد

وداع فرصت برق و شرار خرمن کن

به مزرعی که شتاب از درنگ می‌بارد

بهار این چمن از بسکه وحشت‌اندودست

ز داغ لاله جنون پلنگ می‌بارد

به پرسش دل چاک که سوده‌ای ناخن

که رنگ خون بهارت ز چنگ می‌بارد؟

به حیرتم که نگاه از چه حیرت آب دهم

ز خار وگل همه حسن فرنگ می‌بارد

دل شکسته خمستان یاد نرگس کیست

که اشکم از مژه ساغر به چنگ می بارد

مخور فریب مروت ز چرخ مینارنگ

که جای باده از این شیشه سنگ می‌بارد

ز آبیاری کشت حسد تبرا کن

که خون عافیت از ساز جنگ می‌بارد

خطاست تهمت جرات به عجز ما بستن

هزار آبله بر پای لنگ می‌بارد

مخواه غیر توهم ز اغنیا بیدل

که ابر مزرع این قوم بنگ می‌بارد