گنجور

 
بیدل دهلوی

بر این ستمکده یارب چه سنگ می‌بارد

که دل شکستگی و دیده رنگ می‌بارد

نصیبهٔ دل روشن بود کدورت دهر

همین به خانهٔ آیینه زنگ می‌بارد

چو غنچه واننمودند بی‌گره‌ گشتن

که رنگ امن به دلهای تنگ می‌بارد

بیا که بی‌تو به بزم از ترانه‌های حزین

دل شکسته ز گیسوی چنگ می‌بارد

ژ خاک‌کوی تو مشق نزاکتی دارم

که بوی ‌گل به دماغم خدنگ می‌بارد

گذشت فرصت وصل وز نارسایی وهم

نگه ز اشک همان عذر لنگ می‌بارد

به چشم شوق نگاهی‌که در بهار نیاز

شکست حال ضعیفان چه رنگ می‌بارد

به ذوق پرورش وهم آب می‌گردیم

سحاب ما همه برکشت بنگ می‌بارد

دلیل عبرت دل صبح نادمیده بس است

که ضبط آه بر آیینه زنگ می‌بارد

هجوم سایهٔ ‌گل دامگاه راحت نیست

بر این چمن همه داغ پلنگ می‌بارد

زبس به‌کشت حسد خرمن است آفتها

دمی‌که تیر نبارد تفنگ می‌بارد

ز دام حادثه بیدل رهایی امکان نیست

که قطرهٔ تو به‌کام نهنگ می‌بارد

 
 
 
صائب تبریزی

درشتی از فلک شیشه رنگ می بارد

زمانه ای است که از شیشه سنگ می بارد

لب صدف زده تبخال و ابر بی انصاف

به کام شیر و دهان پلنگ می بارد

گشاده رو سخن سخت نشود ز کسی

[...]

بیدل دهلوی

نه فخر می‌دمد اینجا نه ننگ می‌بارد

بر این نشان‌که تو داری خدنگ می‌بارد

فریب ابر کرم خورده‌ای از این غافل

که قطره قطره همان چشم تنگ می‌بارد

دگر چه چاره به جز خامشی که همچو حباب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه