فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۰
وزد بر اهل دلی گر نسیم درویشی
حیات تازه برد از نعیم درویشی
چه رشگها که برد چون نقاب برخیزد
سریر پادشهی بر گلیم درویشی
خرد نظایر عالم بهم چه میسنجید
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱
کسی که یافت نسیم نعیم درویشی
نتافت سر ز طریق قویم درویشی
چه کرد لطف الهی مرا ز درویشان
شدم به همت والا مقیم درویشی
اگرچه عین کمالم گرفت این نعمت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۵
جدا شد از بر من آن انسی روحانی
شدم اسیر بلای فراق جسمانی
برفت یار و از او ماند حسرتی در دل
من و خیال وی و گفتگوی پنهانی
برفت روشنی چشم و شد جهان تیره
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۹
خوش است مرگ اگر برگ مرگ ساز کنی
سزد جمالت اگر هست پرده باز کنی
ز قالب تو زر ده دهی برون آید
درون بوتهٔ اخلاص اگر گداز کنی
بزیر هستی خود تا بکی نهان باشی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۰
اگر خوش است ترا دل چرا طرب نکنی
وگرنه اصل خوشیرا چرا طلب نکنی
اگر شقاوت دوریت بسته دست طلب
سجود قرب چرا باعث طرب نکنی
شراب عشق ز میخانه الست بکش
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۳
سحر ز هاتف غیبم رسید هیهائی
فتاد در سر من شورشی و غوغائی
شدم ز شهر برون تا بکام دل نالم
که شور را نبود چاره غیر صحرائی
بدل نواز خودم در مقام راز و نیاز
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶
به خدا اگر به فیضت اثری رسد ز فیضت
گذرد ز آسمانها بدرد حجابها را
صبا به لطف بگو ختم آل طاها را
که فرقت تو به زاری بسوخت دلها را
قرار خاطر ما هم تو میتوانی شد
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹
کجا رسم من مسکین بدان جناب کجا
وصال بحر کجا گمره تراب کجا
در انتظار قدومت بجان رسید دلم (کذا)
کجاست وعده وصلی از آن جناب کجا
گهی قرار دهم آن که بینمت در خواب
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
منم که مهر نبی و ولی پناه من است
دعای نایب حق ورد صبحگاه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمد اللّه
گدای خاک ره دوست پادشاه من است
ز وصل او نشکیبم گرم به تیغ زنند
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
برای دوست رفیقی که خالی از خلل است
محبت نبی و آل و علم با عمل است
صفیف شو به عمل راه آخرت تنگ است
به علم کوش که عمر عزیز بیبدل است
نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
تو حقشناس نئی ای عدو خطا اینجاست
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سری به دنیی و عقبی فرو نمیآمد
چرا که دوستی اهل بیت در سر ماست
در اندرون من خسته دل خیال امام
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار سوی محبان پیامی از در دوست
وگر چنان که در آن حضرتت نباشد یار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
غبار درگه او توتیای دیده کنیم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
برا امام که بنیاد عمر بر باد است
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
غلام همت آنم که جز محبت تو
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
شنیدهاید که در حق دوستان علی
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
به علم آل نبی هر کسی که ره دانست
درِ دگر زدن اندیشه تبه دانست
بر آستانه ایشان هر آن که راهی یافت
به روی ارض ملک را قرارگه دانست
درِ مدینه علم رسول هر که شناخت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
جز آستان امامم دگر پناهی نیست
سر مرا به جز این در حوالهگاهی نیست
چرا ز درگه آل نبی بتابم روی
از این بهم به جهان هیچ رو و و راهی نیست
مدار جهل به ایشان هر آنچه خواهی کن
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
سئوال طلعت از آن حضرت ارچه بیادبی است
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است
نهفته حق رخ و باطل به عشوه جلوهکنان
بسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبی است
ز شوق نور حضورش بسوخت دل آری
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است
ببین به جای که بنشستهای چه بیداد است
به کام تا نرساند مرا هوای امام
نصیحت همه عالم به گوش من باد است
اگرچه شوق حضورش خراب کرد مرا
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
بیا بیا که ز هجر تو کار دل زاریست
ز دست رفت دل و کار وقت دلداری است
به آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواری است
وصال او طلبیدن نه کار هر خامی است
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
رواق منظر چشم من آشیانهٔ تست
کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ تست
ندادهام به کسی نقد دل به جز مهرت
درِ خزانه به مهر تو و نشانهٔ تست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
توئی به جای دو جدت سر جهان را تاج
سزد که از رؤسای جهان ستانی باج
ز چه برآ و جهان را چو آب روشن کن
به روشنائی روشنتر از شب معراج
برآی تو ز تو گیرد چراغ عقل فروغ
[...]