گنجور

 
فیض کاشانی

بیا بیا که ز هجر تو کار دل زاریست

ز دست رفت دل و کار وقت دلداری است

به آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلک سروری به دشواری است

وصال او طلبیدن نه کار هر خامی است

بسوز ای دل اگر با منت سریاری است

عبادت و ورع و زهد و علم می‏باید

به وصل او نرسد هر که زین هنر عاری است

ولای آل پیمبر به قول ناید راست

هزار نکته در این کار و بار دین‏داری است

بهر کجا که نسیمی وزد ز خاک درش

چه جای دم زدن از نافه‏های تاتاری است

لقای او چه شود گر به خواب فیض آید

زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است‏

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

عمارتی که نگردد خراب، همواری است

گلی که رنگ شکستن ندیده هشیاری است

کنون که ابر گهربار و دشت زنگاری است

ز خویش خیمه برون زن، چه جای خودداری است؟

برآر سر ز گریبان که دامن صحرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیض کاشانی

بیا بیا که ز هجر تو کار دل زاریست

ز دست رفت دل و کار وقت دلداری است

به آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلک سروری به دشواری است

وصال او طلبیدن نه کار هر خامی است

[...]

اقبال لاهوری

هوس هنوز تماشا گر جهانداری است

دگر چه فتنه پس پرده های زنگاری است

زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل

بیا که عشق مسلمان و عقل زناری است

امیر قافله ئی سخت کوش و پیهم کوش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه