گنجور

 
فیض کاشانی

بیا بیا که ز هجر تو کار دل زاریست

ز دست رفت دل و کار وقت دلداری است

به آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلک سروری به دشواری است

وصال او طلبیدن نه کار هر خامی است

بسوز ای دل اگر با منت سریاری است

عبادت و ورع و زهد و علم می‏باید

به وصل او نرسد هر که زین هنر عاری است

ولای آل پیمبر به قول ناید راست

هزار نکته در این کار و بار دین‏داری است

بهر کجا که نسیمی وزد ز خاک درش

چه جای دم زدن از نافه‏های تاتاری است

لقای او چه شود گر به خواب فیض آید

زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است‏