حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد
اگر تو را گذری بر مُقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد
شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصلِ بصر دارد
چو خامه در رهِ فرمانِ او، سرِ طاعت
نهادهایم مگر او به تیغ بردارد
کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹
دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟
به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل
به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد
نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد
اگر نه عقل به مستی فروکَشَد لنگر
چگونه کَشتی از این وَرطِهٔ بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
بیا که تُرکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد
هلالِ عید به دورِ قدح اشارت کرد
ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس بُرد
که خاکِ میکدهٔ عشق را زیارت کرد
مُقامِ اصلیِ ما گوشهٔ خرابات است
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد
همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد
خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد
که خاکِ میکده کُحلِ بَصَر توانی کرد
مباش بی می و مُطرب که زیرِ طاقِ سپهر
بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
گُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بُگْشاید
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵
چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟
تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغ نغمهسُرا سازِ خوشنوا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد
که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک
بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد
بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵
اگر روم ز پِیاش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِیاش افتم چو باد بُگْریزد
و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰
خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد
نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد
من آن نگینِ سلیمان به هیچ نَسْتانَم
که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریمِ وصال
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷
ستارهای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسألهآموزِ صد مُدَرِّس شد
به بویِ او دلِ بیمارِ عاشقان چو صبا
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد
به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵
صبا به تهنیتِ پیرِ مِیفروش آمد
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیحنفس گشت و باد نافهگشای
درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد
تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاهداری و آیینِ سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹
رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظرِ یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷
دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْشبی دفعِ صد بلا بِکُنَد
عِتابِ یارِ پریچهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
[...]