گنجور

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۰

 

زهی گشوده ز طبع تو چشمه سار سخن

شکفته در چمن خاطرت بهار سخن

به گوش و گردن حوران فکر بر بسته

به رسم زیورشان دُرّ شاهوار سخن

پیاده ماند ز تو هر سخنور از پی آنک

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۲

 

شبی به خیمه ابداعیان کن فیکون

حدیث حسن تو می رفت و الحدیث شجون

نشان زلف و رخت یک به یک همی دادند

که بند و حلقه آن چند و حیله این،چون

چنان نمود که گفتی به عکس می بینند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

شهی که ملک تفاخر کند به گوهر او

برید عالم غیب است رای انور او

خدایگان ملوک زمانه نصرت دین

که بوسه جای سپهرست دست وخنجر او

سر ملوک ابوبکربن محمد آنک

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

مرا مبَشر اقبال بامداد پگاه

نوید عاطفت آورد از آستانه شاه

چه گفت ؟ گفت که رویت به کعبه کرم است

نیاز عرضه کن و حاجتی که هست بخواه

زمین ببوس و بنه جاودان ذخیره عمر

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

زهی نظیر تو چشم زمانه نادیده

سیاستت به سزا گوش چرخ مالیده

خرد که بر دوجهان نافذست فرمانش

در آستان تو جز بندگی نورزیده

ستارگان که ز آفاق بر سر آمده اند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

نباشدت نفسی در سر آن کله داری

که سر به کلبه احزان فرود آری

بدین قدر دل ما هم نگه نخواهی داشت

چه دلبری که ندانی طریق دلداری؟

ز حسن خویش بدین مایه گشته ای خرسند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۴

 

زهی چو عقل علم گشته در نکو کاری

مسلم است تو را نوبت جهانداری

کلاه گوشه حکم تو از طریق نفاذ

ربوده از سر گردون کلاه جباری

درآمده ز ازل زیر سقف همت تو

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی

که سایه بر سرش افکند خسرو غازی

فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد

که هست افسر شه بر سر سرافرازی

خطاب خسرو انجم کنون بگردانند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۹

 

در این هوس که من افتاده ام به نادانی

مرا به جان خطر است از غم تو تا دانی

مزاج دل به تأمل بدیدم اینک زود

کند چو زلف تو سر در سر پریشانی

قیاس دیده گرفتم ز دور و نزدیک ست

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۸۱

 

زهی مسخّر حُکمت ز ماه تا ماهی

شه ستاره سپاه و سپهر درگاهی

چو بندگان، مه و خورشید بر درت شب و روز

نشسته اند به هر خدمتی که در خواهی

تویی که از ره تسبیب، قسط روزی خلق

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱

 

خدایگان جهان مالک رقاب امم

تویی که هست زبان تو ترجمان قضا

نهد مجاهز خلق تو از نفایس عطر

هزارگونه بضاعت در آستین صبا

ز تند باد شکوهت بود به موسم دی

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴

 

خدایگانا شاگرد رای توست قضا

ادب نباشد اگر بگذرد ز حکم ادیب

ز چوب منبر خشک از نشاط گل بدمد

نسیم نام تو چون بگذرد به لفظ خطیب

نه قطره ماند به دریا نه ذره ماند به دشت

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

خدایگان صدور زمانه صدرالدّین

تویی که طلعت تو نوردیده خردست

از آن به رقص درآید فلک در گوشش

صریر کلک تو همچون نوای باربدست

به حضرت تو که پیوسته نیک باد تو را

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین

تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست

هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر

به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست

قلم که دایم و صّافی کمال تو کرد

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

خدایگان جهان شهریار روی زمین

تویی که رایت عزمت همیشه منصور است

به زنده کردن ارواح نصرت و تایید

صدای نوبت تو همچو نوبت صور است

به یاد بزم تو گردون صبوح کرد مگر

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

خدایگانا بر بنده بندگیت چنانک

نماز و روزه بود بر جهانیان فرض است

و لیک عرض کنم حال خود که نزد صدور

گشایش غم ارباب حاجت از عرض است

معلّق است دلم در کشاکش غم وام

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

پناه و قدوه شاهان عصر نصرت دین

تویی که خاک درت کیمیای فرهنگ است

به گرد موکب قدرت نمی رسد گردون

که در میانه مسافت هزار فرسنگ است

به ساعتی شکند رُمح تو طلسم عدو

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

خدایگان جهان شهریار روی زمین

تویی که ذات تو تنها نشان اقبال است

هر آنچه خواهی و گویی تو را جز آن نبود

از آنک فکرت تو ترجمان اقبال است

چو عالمی به نماز و به روزه می خواهند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

خدایگان همه خسروان روی زمین

تویی که طبع لطیفت سراچه قدم است

در اهتمام تو آسوده اند جمله جهان

از ان جناب رفیع تو قبله کرم است

قضا به نام تو پرداخت دفتر اقبال

[...]

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode