زهی چو عقل علم گشته در نکو کاری
مسلم است تو را نوبت جهانداری
کلاه گوشه حکم تو از طریق نفاذ
ربوده از سر گردون کلاه جباری
درآمده ز ازل زیر سقف همت تو
چهار عنصر عالم به چار دیواری
فتاده جرم زمین با همه ثبات قدم
به جنب حلم تو در تهمت سبکساری
کمینه قاعده تیغ تو جهانگیری
کهینه خاصیت دست تو گهر باری
تویی که تا ابد از رنگ و بوی دولت تو
چمن به رنگرزی شد صبا به عطاری
ز دست ساقی لطف تو یک پیاله بود
که نرگس افکند ازدست،جام هشیاری
ز صوت بلبل حکم تو یک نوا باشد
که گل به پای درآرد لباس زنگاری
فرو گرفت جهان را چنان مهابت تو
که هست دم زدن دشمنت به دشواری
زمانه را که زغفلت به خواب در شده بود
کشید حزم تو در دیده کُحل بیداری
جهان کلاه ز شادی برافکند گر تو
به هفت قبه افلاک سر فرود آری
تویی که حجت تیغ تو قاطع است بر آن
که تو به مملکت بحر و بر سزاواری
درین،مجال سخن نیست چرخ را هر چند
که عذر لنگ برون می برد به رهواری
جهانیان به تو امروز چشم آن دارند
که زیر دامن انصافشان نگهداری
اگر ستاره خلافی کند تو دفع کنی
وگر زمانه جفایی کند تو نگذاری
کسی که در حرم عدل و رحمت تو گریخت
دگر به دست سپهر حَرونش نسپاری
چو پادشاه جهانی چه باشد ار نظری
ز روی لطف بر احوال بنده بگماری؟
به روزگار تو با این همه عزیزی فضل
روا بود چو منی در مذلت و خواری؟!
درون پرده فکرت مرا عروسانند
که زُهرَه شان به تفاخر کند پرستاری
بکش مؤونت احوال من به استقلال
که زشت باشد اگر خواهی از فلک یاری
بضاعت سخن من از آن نفیس ترست
که جز تو را رسد اندر جهان خریداری
همیشه تا که جهان را عمارتی نبود
مگر به شرط نکوکاری و کم آزاری
بنای عمر تو معمور باد تا به ابد
که تو بنای جهان را به عدل معماری
تو را ذخیره فتحی که چون لطایف غیب
ورای عقد تصرف بود ز بسیاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به ناله و زاری همیبیازاری
جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری
تو را به جان و تن خویشتن خریدارم
مرا به قول بداندیش میبیازاری
به جان شیرین مهر تو را خریدارم
[...]
نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان تو را یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین
[...]
ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری
بسی کشید تن مستمند من خواری
مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان
چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری
بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی
[...]
در آی جانا با من به کار اگر یاری
وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری
نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو
تو را سلامت بادا مرا نگوساری
مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار
[...]
اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا
وگر نگویمت از من همی بیازاری
اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم
چه عادتست که تو میرخواره زن داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.