گنجور

 
ظهیر فاریابی

شهی که ملک تفاخر کند به گوهر او

برید عالم غیب است رای انور او

خدایگان ملوک زمانه نصرت دین

که بوسه جای سپهرست دست وخنجر او

سر ملوک ابوبکربن محمد آنک

مزین است رواق فلک ز منظر او

پناه دولت عباسیان که مهر و سپهر

برند وقت حوادث پناه با در او

سهیل گوشه نشینی بود به دولت او

سماک نیزه گذاری بود ز لشکر او

شهنشهی که سراسر صحیفه های فلک

به روز عرض بود یک ورق ز دفتر او

هلال حلقه شود روز عید در میدان

به پیش رمح فلک سای ملک پرور او

بر سر فرازی از آن مایه در گذشت که نیز

همای سایه تواند فکند بر سر او

جهان چو خطبه به نامش کند کواکب سعد

کنند درج سعادت نثار منبر او

ز بزم او چو معطر شود مشام جهان

فلک عرق کند از شرم گوی مجمر او

همیشه نصرت و تایید پیش رو باشد

به هر طرف که بود رایت مظفر او

بماند دشمن دجال صورتش در گل

چو خر ز صاعقه گرز گاو پیکر او

به زیر پرده ایام هیچ راز نماند

که همچو روز نشد بر دل منور او

به دور عالم از این آب و خاک ترکیبی

نکرده اند به از طینت مطهر او

کسی که در خور ملک است اوست در عالم

کنون بگوی که ملکی کجاست در خور او؟

خدایگانا دانی که کیست طالب ملک؟

کسی که غزو و غنیمت یکی بود بر او

به یاد ملک چو آب حیات نوش کند

اگر زخون عدو پر کنند ساغر او

فلک مشام کسی خوش کند به بوی مراد

که خاک معرکه باشد عبیر و عنبر او

عروس ملک گرامی ترست از آنک سزد

برون ز گوهر شمشیر شاه زیور او

مدار دولت و دین بر محیط آن فلک است

که رمح خطی شاه است خط محور او

تورا به یک حرکت کشوری درافزاید

چرا سیه نکنی بر عدوت کشور او

اگر چه خصم تو دعوی سلطنت دارد

زمانه گرد برآرد ز تخت و افسر او

توراست حجت قاطع به دست یعنی تیغ

چگونه پیش رود دعوی مزور او؟

عدو اگر چه نماید چو خار سر تیزی

شود چو غنچه به بادی دریده مِغفَر او

کسی که خاک جناب تو نیست بالینش

برون ز خاک نسازد زمانه بستر او

همیشه تا دول اندر جهان کون و فساد

بود مسخَّر دوران چرخ و اختر او

به عون و عصمت حق دولتت چنان بادا

که چرخ از بُن دندان شود مسخر او