گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۱

 

ز در درآ و شبستان ما منور کن

دماغ مجلس روحانیان معطر کن

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۱

 

برای قلیه کباب آتشی بیا بر کن

دماغ مجلسیان را دمی معطر کن

کجاست مشعله زلبیا، به چنگ آور

شب است کلبه احزان ما منور کن

دلم اسیر به بغراست گو برد ططماج

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۳

 

چه نازنین جهانی به حسن خویش بناز

که پیش ناز تو میرم به صد هزار نیاز

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۳

 

اگر تو گوش کنی شرح قلیه دو پیاز

به خویش فرض شماری تو پختنش چو نماز

همیشه در دل خلق آرزوی زناج است

بلی بود همه کس را هوای عمر دراز

بدان امید که بیند رخ مزعفر را

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۴

 

به بام قصر چو آن ماه دلپذیر آمد

دل شکسته من باز در نفیر آمد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۴

 

مرا چو نان تنک دوش در ضمیر آمد

به پیش دیده من قرص مه حقیر آمد

مرا ز کله زبانی است با هزاران شکر

ز جوع دل شده دسپاچه دستگیر آمد

رسید صحنک ماهیچه، نان ریزه مخور

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۷

 

مرا چو یاد ز نان به شیر می آید

هوای طاس عسل در ضمیر می آید

بدوز بر تن بریان، بیار نان تنک

قبای چست که بس بی نظیر می آید

عبیر باز بر آتش نمی نهد عطار

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۹ - وله ایضا

 

ز جور مطبخیان کی ز نان کنم اعراض

که مهر نان نتواند برید، صد مقراض

دلم به گوشه مطبخ چنان گرفته است قرار

که فارغ است ز جنت درین زمان ریاض

چو یافتم ته نان، نانخورش طلب کردم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۰

 

رسید فصل بهار و جهان گلستان شد

گریست ابر بهاری و باغ خندان شد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۰

 

کسی که معده او پر ز نان و بریان شد

اگر کیمنه گدائی بود، که سلطان شد

ز گریه ها که همی کرد دوش بریانی

علی الصباح به رغمش برنج خندان شد

بشوی دست و پس آن گه طواف مطبخ کن

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۴ - و ایضا له

 

سحر به خاطرم آمد پلونی شیره

عجب عجب که ز شوقش کسی نمی‌میره

خوش است کاسه گلریزه پر از قیمه

ولی به شرط که ترشی او بود تیره

شنوده ای تو به مثلش که بر درند به مشک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۶

 

دل مرا چو هوس کرد قلیه زنگی

برنج گشت پریشان زعین بی ننگی

خوش است صحنک حلوای تر به نیم شبان

به نان میده اگر آدمی بود بنگی

مگر که دختر ترکی است بکسمات این دم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۱

 

بیار باده گلرنگ ساقیا حالی

که تا دل خود را کنم ز غم خالی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۱

 

اگر به دست تو افتد طغار چنگالی

محقرست ز بهر چه دست بر مالی

دو گرده باید و یک کله ای به نیمشبان

که تا دل پر خود را به او کنم خالی

نهار ماست چو یک گوسفند پارینه

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۲

 

فتاده در سر من تا هوای آش سماق

بجز خیال وی این دم نمی پزم به وثاق

به غیر اطعمه چون در سرم خیالی نیست

نصیب من «چه کنم»، این شدست در میثاق

هوس کند من بیچاره را، چه چاره کنم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۷

 

نصیحتی کنمت باده نوش و خوش می باش

مباش در پی دنیا و دل منه به وفاش

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۷

 

چو نان گرم میسر شود به قلیه تراش

برون رود ز سر من هوای کاسه آش

برای هیمه کشیدن میان ببندم چست

در آن زمان که پزد مطبخی برنج به ماش

چو نان میده و بریان به دست برناید

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۵

 

دو یار همدم و یک شیشه ای ز باده صاف

اگر رسد به تو این آرزو زهی الطاف

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۵

 

دلا چو می زنی این دم ز لوت خوردن لاف

رسید دعوت سلطان درآی خوش به مصاف

برنج رزد چو صاحب کرم نهد پیشم

اگر به قند مشرف بود زهی الطاف

خوش آن زمان که بود دیگ بورق اندر جوش

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۷

 

دلی که در رخ جان پرور تو شیدا نیست

درین جهان نتوان یافت زان که پیدا نیست

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode