حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا؟
ببین تفاوتِ رَه کز کجاست تا به کجا!
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس.
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا؟
چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را؟
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
صبا! به لُطف، بگو، آن غزالِ رَعنا را،
که سَر به کوه و بیابان، تو دادهای ما را.
شِکرفُروش که عُمرَش دراز باد، چرا
تَفَقُّدی نَکُنَد، طوطیِ شِکرخا را؟
غرورِ حُسنت اجازَت مَگَر نداد، اِی گُل؟
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت
به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم، که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
چو بشنوی سخنِ اهلِ دل، مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سرِ ماست
در اندرونِ منِ خسته دل ندانم کیست
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
خیالِ رویِ تو در هر طریق همرهِ ماست
نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست
به رَغمِ مدّعیانی که منعِ عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو، حجّتِ موجّهِ ماست
ببین که سیبِ زنخدانِ تو چه میگوید
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵
شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست
صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست
اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود
ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاهِ استغنا
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست
که مونسِ دمِ صبحم، دعایِ دولتِ توست
سِرِشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست
بکن معاملهای، وین دل شکسته بخر
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههایِ تو بست
مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست
ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه، خانهٔ توست
به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عَجَب زیرِ دام و دانهٔ توست
دلت به وصلِ گل ای بلبلِ صبا خوش باد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵
برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فِتاد دل از ره، تو را چه اُفتادست؟
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نَگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش، چون نای
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
اگر چه باده فَرَح بخش و باد گُلبیز است
به بانگِ چَنگ مخور مِی که مُحتَسِب تیز است
صُراحیای و حریفی گَرَت به چَنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستینِ مُرَقَع پیاله پنهان کن
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟
فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است
جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز بیبَدَل است
نه من ز بیعملی در جهان مَلولَم و بس
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
به کویِ میکده هر سالِکی که رَه دانست
دری دگر زدن اندیشهٔ تَبَه دانست
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازیِ عالَم در این کُلَه دانست
بر آستانهٔ میخانه هر که یافت رَهی
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
به دامِ زلفِ تو دل مبتلایِ خویشتن است
بکُش به غمزه که اینَش سزایِ خویشتن است
گَرَت ز دست برآید مُرادِ خاطرِ ما
به دست باش که خیری به جایِ خویشتن است
به جانت ای بتِ شیرین دهن که همچون شمع
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است
گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ اوست
نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینهها در مقابلِ رخِ دوست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
بیار نَفحِهای از گیسوی مُعَنبَر دوست
به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
[...]