رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
مر مکش که ترا می کنند خلق ملامت
وگرنه کشته شوم من، سر تو باد سلامت
مکش مرا که پشیمان شوی و سود ندارد
به کشته نالهٔ حسرت، به مرده آه ندامت
تمام عمر چه باشد که بینداز تو وفائی
[...]

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
پیاله داد بدستم سبو نهاد به دوشم
مرید پیر مغانم غلام باده فروشم
رقیب با تو به عیش و تو با رقیب به عشرت
ز غم چگونه ننالم ز غصه چون نخروشم
به جان خود غم و درد ترا که جان جهانی
[...]

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
شنیدمت که به حسنی فزون ز ماه چو دیدم
بسی فزونتری ای ماهرخ از آنچه شنیدم
ز دیده تا نرود نقش عارض تو چو رفتی
خیال روی تو در کارگاه دیده کشیدم
بسی شنیدم و دیدم نگار خوب و لیکن
[...]

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴
به چرخ اگر چه فزونست از شماره ستاره
ندیده چرخ به نیکوئی ستاره ستاره
چه نسبت است به خوبان ستاره را که به نسبت
ستاره اند نکویان و ماهپاره ستاره
نظاره کن بعرق آن رخ ستاره فشان را
[...]

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
پیام من برسان ای نسیم صبح به جایی
که نه شمال از آنجا گذر کند نه صبایی
بگو به او که ازان بی نشان و نام جهانم
که چیست نام و نشان تو کیستی و کجایی
هوای وصل کسی در سر منست که از وی
[...]

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲
دمی هزار جفا می کشم ز خوی فلانی
همان دلم ز جفا می کشد به سوی فلانی
در آرزوی فلانی گذشت عمرم و شادم
چو عمر می گذرد هم در آروزی فلانی
به هر کجا که دو کس گفتگو کنند [من؟] آنجا
[...]

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
نگاه دلکش و رفتار دلستان که تو داری
دلی زهر که شود گم برد گمان که تو داری
برابر است به جان خاک آستان که تو داری
توان کشید به جان ناز پاسبان که تو داری
برآید از دهنت کام من بیک سخن اما
[...]

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷
کجاست آن که پیامی ز دلستان برساند
کجاست آن که به جسم فسرده جان برساند
نسیم کو که به بلبل شمیمی آورد از گل
مسیح کو که توانی به ناتوان برساند
نشان یار به من آرد و به جانب یارم
[...]

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸
رسید نامه ای از حضرت وفا و شکفتم
چو بینوا که رسد ناگهش ز غیب نوائی
تمام زهر شکایت نهان به شکر شکری
همه معانی نفرین عیان به لفظ دعائی
ز بی وفائی من کرده شکوه و دل خود را
[...]

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲
به گرد روی منور خط معنبرش است این
که بر کنارهٔ گل تازه سبزهٔ ترش است این
