بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸
به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا
تو مگر به من نظریکنیکه دمی عرقکنم از حیا
اگرم دهد خط امتحان، هوسکتاب نه آسمان
مژه بر هم آرم ازین وآن همه یک ورق کنم ازحیا
چهکنم ز شوخیطبع دون،قدحینزد عرقم بهخون
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب
تو زاشک آن همهکم نهای قدمی زآبله پا طلب
ز مراد عالم آب و گل به در جنون زن و واگسل
اثر اجابت منفعل ز شکست دست دعا طلب
بهکجاست صدر و چه آستانکه گذشتهای تو از این و آن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴
سرکیست تا برد آرزو به غبار سجدهکمینیات
نرسید قطرت نه فلک به هوابیان زمینیات
نه حقیقت دویی آشنا، نه دلیل عین تو مآسوا
بهکجاست عکس توهمیکه فریبد آینه بینیات
تک و تاز وهم و گمان ما به جنون گسسته عنان ما
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶
چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندی منظرت
که برآنمکان چو قدم نهی خمگردشی نخورد سرت
به دو روزه مهلت این قفس دلت آشیانهٔ صد هوس
نهای آگه از تپش نفسکه چه بیضه میشکند پرت
همهراست جادهٔ پیچشی همه راست خجلتگردشی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۷
که شود به وادی مدعا بلد تسلی منزلت
که نبست طاقت هرزه دوقدمی برآبله محملت
نه تکلف تک و تاز کن نه تلاش دور و دراز کن
ز گشاد یک مژه ناز کن به هزار عقدهٔ مشکلت
تو کم از غبار سحر نهای به تردد آن همه نم مکش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۵
نسزد به وضع فسردگی ز بهار دل مژه بستنت
که گداخت جوهر رنگ و بو به فشار غنچه نشستنت
مکش ای حباب بقا هوس، الم ستمگری نفس
چقدر گره به دل افکند خم و پیچ رشته گسستنت
به تکلف قدح هوس سر وبرگ حوصله باختی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱
ره مقصدی که گم است و بس به خیال می سپری عبث
توبه هیچ شعبه نمیرسی چه نشسته میگذری عبث
ز فسانه سازی این وآنگه رسد به معنی بینشان
نشکسته بال و پر بیان به هوای او نپری عبث
چمن صفا و کدورتی می جام معنی و صورتی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۷
در لاف حلقه ربا مزن به ترانههای بیانکج
که مباد خندهنما شود لب دعویت ز زبان کج
ز غرور دعوی سروvی به فلک میرسدت سری
سر تیغ اگر به درآوری که خم است پیش فسان کج
ز غبار جاده ی معصیت نشدیم محرم عافیت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۲
خجلم ز حسرت پیریی که ز چشم تر نکشد قدح
ستم است داغ خمار شب به دم سحر نکشد قدح
ز شرار کاغذم آب شد تب و تاب عشرت میکشی
که به فرصت مژه بستنیکسی اینقدر نکشد قدح
ندمید یک گل ازین چمن که ندید عبرت دلشکن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۷
دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ
که بهگرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ
شده خلقی آینه دار دین به غرور فطرت عیب بین
سر و برگ دیدهوریست اینکه ز خال می شمرند رخ
به تسلی دل بیصفا نبری زموعظه ماجرا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۰
عملی که سر به هوا خم از همه پیکرت بهدر آورد
نه چو مو جنون هار سر قدم از سرت بهدر آورد
به بضاعت هوس آنقدر مگشا دکان فضولیات
که چو رنگ باخته وسعت پرت از برت بهدر آورد
بهگداز عشوهٔ علم و فن در پیر میکده بوسه زن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۲
به طراز دامن ناز و چه ز خاکساری ما رسد
نزد آن مژه به بلندیی که ز گرد سرمه دعا رسد
تک و پوی بیهده یک نفس در انفعال هوس نزد
به محیط می رسدم شنا عرقی اگربه حیا رسد
به فشارتنگی این قفس چو حباب غنچه نشستهام
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۹
سَحَرِ طلوعِ گلِ دعا که مرادِ اهلِ هِمَم رسد
دلِ سردِ مردهٔ حرص را همه دودِ آه و اَلَم رسد
هوس حلاوه حرص و کد سحر و گل دگر آورد
که دم وداع حواس کس کمر و کلاه و علم رسد
دل طامع و گلهٔ عطا، دم گرم و سرد سوالها
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۱
همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
من و پرفشانی حسرتی، که ز نامه گل به سری رسد
چقدر ز منت قاصدان، بگدازدم دل ناتوان
به بر تو نامهبر خودم، اگرم چو رنگ پری رسد
نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۰
هوس تعین خواجگی، به نیاز بنده نمیرسد
رگ گردنی که علم کنی، به سر فکنده نمیرسد
ز طنین غلغلهٔ مگس، به فلک رسیده پر هوس
همه سوست باد بروت و بس، که به پشم کنده نمیرسد
ز ریاض انس چه بو برد، سگ و خوک عالم هرزهتک
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۴
به کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد
شبیخون به عمر خضر زنمکه نفس شراب سحر کشد
نشد آن که از دل گرم کس به تسلیی کشدم هوس
بتپم درآینه چون نفسکه زجوهرم ته پر میکشد
نگرفت گرد نُه آسمان سر راه هرزهخرامیام
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷
کم و بیش وهم تعینت سر و برگ نقص و کمال شد
مه نو دمید و به بدر زد بگداخت بدر و هلال شد
به صفای جلوه نساختی حق کبریا نشناختی
به خیال آینه باختی که جمال رفت و مثال شد
سحری گذشتی از انجمن سر آستین به هوا شکن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۵
نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند
به زمینتپم به فلک روم چه جنون کنمکه جنون کند
به فسانهٔ هوس طرب، تهی از خودیم و پر از طلب
چه دمد ز صنعت صفر نی به جز اینکه ناله فزون کند
به خیال گردش چشم او چمنیست صرف غبار من
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۷
دل پا شکسته حق طلب، به رهت چگونه ادا کند
که چو موج، گوهرش از ادب، ندویدن آبلهپا کند
نفس رمیده گر از خودم نشود کفیل برآمدن
چو سحر دماغ طرب هوس به چه بام کسب هوا کند
مشنو ز ساز گدای من به جز این ترانه نوای من
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۴
هوس جنونزدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند
چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند
ز چه سرمه رنج ادب کشم که خروش جنون حشم
به هزار عرصهکشد الم نفسیکه پردهنشینکند
ز خموشی ادب امتحان، به فسردگی نبریگمان
[...]