گنجور

 
بیدل دهلوی

در لاف حلقه ر‌با مزن به ترانه‌های بیان‌کج

که مباد خنده‌نما شود لب دعویت ز زبان‌ کج

ز غرور دعوی سروvی به فلک می‌رسدت سری

سر تیغ اگر به درآ‌وری که خم است پیش فسان کج

ز غبار جاده ی معصیت نشدیم محرم عافیت

به ‌کجاست منزل غافلی ‌که فتد به راه ‌روان ‌کج

دل و دست باخته طاقتم سر وپای‌گمشده همتم

قلم‌شکسته‌ کجا برد رقم عرق به بنان‌کج

ستم‌ است بر خط مسطر از خم و پیج لغزش خامه‌ات

ره راست متهم‌ کجی نکنی ز سعی عنان‌ کج

به صلاح طینت منقلب نشوی زیان زدهء هوس

که چو جنسهای‌ دگر کسی نخرد کجی ز دکان‌ کج

سر خوان نعمت عافیت نمکی است حرف ملایمش

تو اگر از این مزه غافلی غم لقمه خور به دهان کج

خلل طبیعت راستان نشود کشاکش آسمان

ز خدنگ جوهر راستی نبرد تلاش کمان کج

من بیدل از طرق ادب نگزیده‌ام ره دامنی

که ز لغزش آبله‌زا شود قدم یقین به ‌گمان‌ کج