کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
دل غنچه را باز این غم گرفتست
که پشت بنفشه چرا خم گرفتست
نقاب از رخ او بخواهد گشودن
صبا غنچه را زان فرادم گرفتست
چمن را خط سبزه منشور ملکست
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
دل من ز اندوه ننگی ندارد
چو داند که شادی درنگی ندارد
نیالوده از خون جانم زمانه
همه تر کش غم خدنگی ندارد
کشد تیغ در روی من صبح هر دم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
دلم از آتش غم چنان می گدازد
که شکّر در آب روان می گدازد
چو سایه ز خورشید هستیّ بنده
ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
دو رسته درت در یکی چشم سوزن
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
دلم هر شب از عشق چندان بنالد
که از آه او چرخ گردان بنالد
ندانم چه بیماریست این که جانم
ننالد ز درد و ز درمان بنالد
برقص اندر آید دل از سینۀ من
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
نگارم چو کرد گلستان بر آید
خروش دلم تا به کیوان برآید
چمان سرو در خاک پایش بغلتد
چو گرد چمنها خرامان برآید
چو غنچه برآیم ز دل من هرآنگه
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
چو درد دلست این که من درفتادم؟
که در دام عشق تو دلبر فتادم
چه بد کرده بودم که ناگاه ازین سان
بدست تو شوخ ستمگر فتادم
به میدان عشق تو در ، اسب سودا
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
بر آمد ز گلزار باد بهاری
بیاور می ارغوانی، چه داری؟
بر ما ز تقصیرهای گذشته
چه عذر پذیرفته تر از می آری؟
چمن از که اندوخت این پادشایی؟
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
چنان خوب رویی بدان دلربایی
دریغت نیاید بهر کس نمایی؟
مرا مصلحت نیست، لیکن همان به
که در پرده باشی و بیرون نیایی
نه پیدا توانمت دیدن نه پنهان
[...]