گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

چو درد دلست این که من درفتادم؟

که در دام عشق تو دلبر فتادم

چه بد کرده بودم که ناگاه ازین سان

بدست تو شوخ ستمگر فتادم

به میدان عشق تو در، اسب سودا

همی تاختم تیز و در سر فتادم

بدین گونه هرگز نیفتادم ار چه

درین شیوه صد بار دیگر فتادم

مرا با چنین صبر و دل عشق‌بازی

نبود اختیاری، ولی درفتادم

ز غرقاب این غم رهایی نیابم

که در موج دیده چو لنگر فتادم

خیال لب و زلف و رویش بدیدم

به سر در گل و مشک و شکّر فتادم

بلغزید دستم از آن زلف مشکین

بدان چاه سیمینش اندر فتادم

در آن چاه جانم خوش افتاد لیکن

ز بدبختی خویش بر در فتادم

 
 
 
سعدی

چه درد دلست اینچه من درفتادم

که در دام مهر تو دلبر فتادم؟

چه بد کرده بودم که ناگه ازینسان

به دست تو شوخ ستمگر فتادم؟

مرا با چنین دل سر عشقبازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه