مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴
به شاه نهانی رسیدی که نوشت
می آسمانی چشیدی که نوشت
نگار ختن را حیات چمن را
میان گلستان کشیدی که نوشت
ایا جان دلبر ایا جمله شکر
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۱
جهان را بدیدم وفایی ندارد
جهان در جهان آشنایی ندارد
در این قرص زرین بالا تو منگر
که در اندرون بوریایی ندارد
بس ابله شتابان شده سوی دامش
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۲
سحر این دل من ز سودا چه میشد
از آن برق رخسار و سیما چه میشد
از آن طلعت خوش و زان آب و آتش
ز فرق سر بنده تا پا چه میشد
خدایا تو دانی که بر ما چه آمد
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۹
دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش
چو تشنه تو باشد که باشد سقایش
چو بیمار گردد به بازار گردد
دکان تو جوید لب قندخایش
تویی باغ و گلشن تویی روز روشن
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۷
بگویم مثالی از این عشق سوزان
یکی آتشی در نهانم فروزان
اگر میبنالم وگر میننالم
به کار است آتش به شبها و روزان
همه عقلها خرقه دوزند لیکن
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۸
ببردی دلم را بدادی به زاغان
گرفتم گروگان خیالت به تاوان
درآیی درآیم بگیری بگیرم
بگویی بگویم علامات مستان
نشاید نشاید ستم کرد با من
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۶
دلا گر مرا تو ببینی ندانی
به جان آتشینم به رخ زعفرانی
دل از دل بکندم که تا دل تو باشی
ز جان هم بریدم که جان را تو جانی
ز خون بر رخ من بدیدی نشانها
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۷
پذیرفت این دل ز عشقت خرابی
درآ در خرابی چو تو آفتابی
چه گویی دلم را که از من نترسی
ز دریا نترسد چنین مرغ آبی
منم دل سپرده برانداز پرده
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۸
نگارا، چرا قول دشمن شنیدی؟!
چرا بهر دشمن ز چاکر بریدی؟!
چه سوگند خوردی؟! چه دل سخت کردی
که گویی که هرگز مرا خود ندیدی
مها، بار دیگر نظر کن به چاکر
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۹
نشانت کی جوید که تو بینشانی
مکانت کی یابد که تو بیمکانی
چه صورت کنیمت که صورت نبندی
که کفست صورت به بحر معانی
از آن سوی پرده چه شهری شگرفست
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
اگر چه لطیفی و زیبالقایی
به جان بقا رو ز جان هوایی
هوا گاه سردست و گه گرم و سوزان
وفا زو چه جویی ببین بیوفایی
بدن را قفس دان و جان مرغ پران
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۱
هم ایثار کردی هم ایثار گفتی
که از جور دوری و با لطف جفتی
چراغ خدایی به جایی که آیی
حیات جهانی به هر جا که افتی
تو قانون شادی به عالم نهادی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۲
الا میر خوبان هلا تا نرنجی
بهانه نگیری و از ما نرنجی
تویی یار غارم امید تو دارم
که سر را نخارم نگارا نرنجی
تو جانان مایی تو خاصان مایی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۳
به حیلت تو خواهی که در را ببندی
بنالی چو رنجور و سر را ببندی
چو رنجور والله که آن زور داری
که بر چرخ آیی قمر را ببندی
گر آن روی چون مه به گردون نمایی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۴
چو عشقش برآرد سر از بیقراری
تو را کی گذارد که سر را بخاری
کجا کار ماند تو را در دو عالم
چو از عشق خوردی یکی جام کاری
من از زخم عشقش چو چنگی شدستم
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۵
بتا گر مرا تو ببینی ندانی
به جان لاله زارم به رخ زعفرانی
بدادم به تو دل مرا تو به از دل
سپارم به تو جان که جان را تو جانی
هزاران نشان بد ز آه و ز اشکم
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۶
گل سرخ دیدم شدم زعفرانی
یکی لعل دیدم شدم زر کانی
دلم چون ستاره شبی در نظاره
به هر برج میشد به چرخ معانی
چو در برج عشاق پا درنهاد او
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۷
عجیبالعجایب توی در کیایی
نما روی خود، گر عجب مینمایی
توی محرمِ دل، توی همدمِ دل
بهجز تو که داند رهِ دلگشایی؟
تو دانی که دل در کجاها فتادست
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۸
گهی پردهسوزی، گهی پردهداری
تو سر خزانی، تو جان بهاری
خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین
توی قهر و لطفش، بیا تا چه داری
بهاران بیاید، ببخشی سعادت
[...]
