گنجور

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۲ - گفتار اندر نگه داشتن خاطر درویشان

 

مها زورمندی مکن با کهان

که بر یک نمط می‌نماند جهان

سر پنجهٔ ناتوان بر مپیچ

که گر دست یابد برآیی به هیچ

عدو را به کوچک نباید شمرد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۳ - حکایت در معنی رحمت با ناتوانان در حال توانایی

 

چنان قَحط سالی شد اندر دمشق

که یاران فراموش کردند عشق

چنان آسمان بر زمین شد بَخیل

که لب تَر نکردند، زرع و نَخیل

بخوشید سرچشمه‌های قدیم

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۴ - حکایت

 

شبی دود خلق آتشی برفروخت

شنیدم که بغداد نیمی بسوخت

یکی شکر گفت اندران خاک و دود

که دکان ما را گزندی نبود

جهاندیده‌ای گفتش ای بوالهوس

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۵ - اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن

 

خبرداری از خسروان عجم

که کردند بر زیردستان ستم؟

نه آن شوکت و پادشایی بماند

نه آن ظلم بر روستایی بماند

خطا بین که بر دست ظالم برفت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۶ - حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان

 

شنیدم که در مرزی از باختر

برادر دو بودند از یک پدر

سپهدار و گردن کش و پیلتن

نکو روی و دانا و شمشیر زن

پدر هر دو را سهمگین مرد یافت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۷ - صفت جمعیت اوقات درویشان راضی

 

مگو جاهی از سلطنت بیش نیست

که ایمن‌تر از ملک درویش نیست

سبکبار مردم سبک‌تر روند

حق این است و صاحبدلان بشنوند

تهیدست تشویش نانی خورد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۸ - حکایت عابد و استخوان پوسیده

 

شنیدم که یک بار در حله‌ای

سخن گفت با عابدی کله‌ای

که من فر فرماندهی داشتم

به سر بر کلاه مهی داشتم

سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها

 

نکوکار مردم نباشد بدش

نورزد کسی بد که نیک افتدش

شر انگیز هم بر سر شر شود

چو کژدم که با خانه کمتر شود

اگر نفع کس در نهاد تو نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۰ - حکایت شحنه مردم آزار

 

گزیری به چاهی در افتاده بود

که از هول او شیر نر ماده بود

بداندیش مردم به جز بد ندید

بیافتاد و عاجزتر از خود ندید

همه شب ز فریاد و زاری نخفت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۱ - حکایت حجاج یوسف

 

حکایت کنند از یکی نیکمرد

که اکرام حجاج یوسف نکرد

به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز

که نطعش بیانداز و خونش بریز

چو حجت نماند جفا جوی را

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۲ - در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان

 

مدر پرده کس به هنگام جنگ

که باشد تو را نیز در پرده ننگ

مزن بانگ بر شیرمردان درشت

چو با کودکان برنیایی به مشت

یکی پند می‌داد فرزند را

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۳ - حکایت در این معنی

 

یکی را حکایت کنند از ملوک

که بیماری رشته کردش چو دوک

چنانش در انداخت ضعف جسد

که می‌برد بر زیردستان حسد

که شاه ار چه بر عرصه نام‌آور است

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۴ - گفتار اندر بی‌وفائی دنیا

 

جهان ای پسر ملک جاوید نیست

ز دنیا وفاداری امید نیست

نه بر باد رفتی سحرگاه و شام

سریر سلیمان علیه‌السلام؟

به آخر ندیدی که بر باد رفت؟

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۵ - در تغیر روزگار و انتقال مملکت

 

شنیدم که در مصر میری اجل

سپه تاخت بر روزگارش اجل

جمالش برفت از رخ دل فروز

چو خور زرد شد بس نماند ز روز

گزیدند فرزانگان دست فوت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۶ - حکایت قزل ارسلان با دانشمند

 

قزل ارسلان قلعه‌ای سخت داشت

که گردن به الوند بر می‌فراشت

نه اندیشه از کس نه حاجت به هیچ

چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ

چنان نادر افتاده در روضه‌ای

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۷ - حکایت

 

چو الب ارسلان جان به جان‌بخش داد

پسر تاج شاهی به سر برنهاد

به تربت سپردندش از تاجگاه

نه جای نشستن بد آماجگاه

چنین گفت دیوانه‌ای هوشیار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی

 

شنیدم که از پادشاهان غور

یکی پادشه خر گرفتی به زور

خران زیر بار گران بی علف

به روزی دو مسکین شدندی تلف

چو منعم کند سفله را، روزگار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۹ - حکایت مأمون با کنیزک

 

چو دور خلافت به مأمون رسید

یکی ماه پیکر کنیزک خرید

به چهر آفتابی، به تن گلبنی

به عقل خردمند بازی کنی

به خون عزیزان فرو برده چنگ

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۰ - حکایت درویش صادق و پادشاه بیدادگر

 

شنیدم که از نیکمردی فقیر

دل آزرده شد پادشاهی کبیر

مگر بر زبانش حقی رفته بود

ز گردن‌کشی بر وی آشفته بود

به زندان فرستادش از بارگاه

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۱ - حکایت زورآزمای تنگدست

 

یکی مشت زن بخت و روزی نداشت

نه اسباب شامش مهیا نه چاشت

ز جور شکم گل کشیدی به پشت

که روزی محال است خوردن به مشت

مدام از پریشانی روزگار

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۷
sunny dark_mode