فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۱
سکندر چو بشنید از یادگیر
بفرمود تا پیش او شد دبیر
نوشتند پس نامهای بر حریر
ز شیراوژن اسکندر شهرگیر
به نزدیک قیدافهٔ هوشمند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۲
چو اسکندر آن نامهٔ او بخواند
بزد نای رویین و لشکر براند
همی رفت یک ماه پویان به راه
چو آمد سوی مرز او با سپاه
یکی پادشا بود فریان به نام
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۳
جهانجوی ده نامور برگزید
ز مردان رومی چنانچون سزید
که بودند یکسر همآواز اوی
نگه داشتندی همه راز اوی
چنین گفت کاکنون به راه اندرون
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۴
بخندید قیدافه از کار اوی
ازان مردی و تند گفتار اوی
بدو گفت کای خسرو شیرفش
به مردی مگردان سر خویش کش
نه از فر تو کشته شد فور هند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۵
سکندر بیامد دلی همچو کوه
رها گشته از شاه دانش پژوه
نبودش ز قیدافه چین در بروی
نبرداشت هرگز دل از آرزوی
ببود آن شب و بامداد پگاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۶
چو طینوش گفت سکندر شنید
به کردار باد دمان بردمید
بدو گفت کای ناکس بیخرد
ترا مردم از مردمان نشمرد
ندانی که پیش که داری نشست
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۷
همی چاره جست آن شب دیریاز
چو خورشید بنمود چینی طراز
برافراخت از کوه زرین درفش
نگونسار شد پرنیانی بنفش
سکندر بیامد به نزدیک شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۸
وزان جایگه لشکر اندر کشید
دمان تا به شهر برهمن رسید
بدان تا ز کردارهای کهن
بپرسد ز پرهیزگاران سخن
برهمن چو آگه شد از کار شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۹
همی رفت منزل به منزل به راه
ز ره رنجه و مانده یکسر سپاه
ز شهر برهمن به جایی رسید
یکی بیکران ژرف دریا بدید
بسان زنان مرد پوشیده روی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۰
وزان جایگه رفت خورشیدفش
بیامد دمان تا زمین حبش
ز مردم زمین بود چون پر زاغ
سیه گشته و چشمها چون چراغ
تناور یکی لشکری زورمند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۱
چو نزدیکی نرمپایان رسید
نگه کرد و مردم بیاندازه دید
نه اسپ و نه جوشن نه تیغ و نه گرز
ازان هر یکی چون یکی سرو برز
چو رعد خروشان برآمد غریو
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۲
بپرسید هرچیز و دریا بدید
وزان روی لشکر به مغرب کشید
یکی شارستان پیشش آمد بزرگ
بدو اندرون مردمانی سترگ
همه روی سرخ و همه موی زرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۳
وزان جایگه شاد لشگر براند
بزرگان بیدار دل را بخواند
همی رفت تا سوی شهری رسید
که آن را میان و کرانه ندید
همه هرچ باید بدو در فراخ
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۴
سکندر سوی روشنایی رسید
یکی بر شد کوه رخشنده دید
زده بر سر کوه خارا عمود
سرش تا به ابر اندر از چوب عود
بر هر عمودی کنامی بزرگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۵
سکندر چو بشنید شد سوی کوه
به دیدار بر تیغ شد بیگروه
سرافیل را دید صوری به دست
برافراخته سر ز جای نشست
پر از باد لب دیدگان پرزنم
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۶
سوی باختر شد چو خاور بدید
ز گیتی همی رای رفتن گزید
برهبر یکی شارستان دید پاک
که نگذشت گویی بروباد و خاک
چو آواز کوس آمد از پشت پیل
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۷
همی رفت یک ماه پویان به راه
به رنج اندر از راه شاه و سپاه
چنین تا به نزدیک کوهی رسید
که جایی دد و دام و ماهی ندید
یکی کوه دید از برش لاژورد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۸
ز راه بیابان به شهری رسید
ببد شاد کآواز مردم شنید
همه بوم و بر باغ آباد بود
در مردم از خرمی شاد بود
پذیره شدندش بزرگان شهر
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹
وزان روی لشکر سوی چین کشید
سر نامداران به بیرون کشید
همی راند منزل به منزل به دشت
چهل روز تا پیش دریا گذشت
ز دیبا سراپردهای برکشید
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۰
بدان جایگه شاه ماهی بماند
پسانگه بجنبید و لشکر براند
ازان سبز دریا چو گشتند باز
بیابان گرفتند و راه دراز
چو منزل به منزل به حلوان رسید
[...]