اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۱ - پیغام بهو به نزدیک گرشاسب
بسی پند و رازست گوید نهفت
که با پهلوان باید امشب بگفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو
سپهبد ز خشم دل آشفت و گفت
که هوش و خرد با بهو نیست جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو
فرستاده بشنید پیغام و رفت
سپهبد بشد نزد مهراج تفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو
سپهبد لب از خنده بگشاد و گفت
کزین غم مکن با دل اندیشه جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
زمین را ببوسید زنگی و گفت
ز نزد بهو نامه دارم نهفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
ز کار بهو و آن زنگی نهفت
همه هر چه بُد رفته آن شب بگفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را
پدر نیز پندت هم از بیم گفت
که با من هنر بیشتر دید جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را
چو هفته سرآمد به مهراج گفت
که این کار با کام دل گشت جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۰ - رفتن مهراج با گرشاسب
گل زرد هال جهان دید جفت
گرفته بر بید بویا نهفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را
پرستنده پیر آفرین بر گرفت
چنین گفت کایدر بسست از شگفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان
کجا جنبش آنجاست گرمی نهفت
چو آرام را باز سردیست جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان
چو جنبید سخت آن هوای شگفت
ببد باد و ، زان باد آتش گرفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۵ - در مذهب فلاسفه گوید
بکرد آن گه ایدون جهانی شگفت
که تا پادشا شد بزرگی گرفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۵ - در مذهب فلاسفه گوید
درین ره سخن هست دیگر نهفت
ولیکن فزون زین نشایدش گفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۷ - پرسش های دیگر و پاسخ برهمن
برو پهلوان آفرین کرد و گفت
شدم با بسی خرمی از تو جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۹ - صفت جزیره دیگر
به گرشاسب بخشید مهراج و گفت
که هرگز کس این را ندیدست جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۳ - شگفتی دیگر جزیره
گلی بود دیگر شکفته شگفت
که گفتی دم از مشک و عنبر گرفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۴ - شگفتی دیگر جزیره
به گرد سپهدار مهراج گفت
که این چشمه دارد شگفتی نهفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۵ - صفت جزیره اسکونه
در آن خانه شد پهلوان از شگفت
بسی پیش یزدان نیایش گرفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۵ - صفت جزیره اسکونه
ز ناگاه دیدند مرغی شگفت
که از شخ آن کُه نوا بر گرفت