سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۲
هر که چون کاغذ و قلم باشد
دو زبان و دو روی گاه سخن
همچو کاغذ سیاه کن رویش
چون قلم گردنش به تیغ بزن
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۳
ای خرد را جمال و جان را زین
ذکر و شعر توام چو دین و چو دین
به دو وزنم ستوده در یک بیت
به دو بحر آب داده از یک عین
من ز شعر تو دیده موسیوار
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح جمال المعاشرین قوال
ای جمال معاشران چونست
آن دو حمال گام گستر تو
چند با اشک و رشک خواهد بود
عرش و فرش از لحاف و بستر تو
چند بی سرمه سای خواهد بود
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۱ - تقاضای گوشت و انگور
ای چو ماهی نشسته در خرگاه
وز تو خرگاه چون سپهر از ماه
دان که داریم عزم «روز آباد»
منم و یک خر و دو سه همراه
از تومان آرزوست بره و شیر
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۷
ای زده بر فلک سراپرده
رخت بر تخت عیسی آورده
ای که از رشک نردبان فلک
با خود از خاک بر فلک برده
گر کسان گرسنه گرد تو در
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۸
شربهای جهان همه خوردیم
چه عطایی از او چه عاریتی
چو نکو بنگریستیم نبود
هیچ خوشخوارهتر ز عافیتی
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۳ - هم در هجای معجزی شاعر
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بینهادی پلید و پر هوسی
بیزمانی دراز و بیخبری
هم ازو بود و از کفایت او
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۶ - در هجای علی سه بوسش
ای سه بوسش به آدمی ناژی
زن تو راستست و تو کاژی
از بغیضان جام و باخرزی
وز عوانان ملین و باژی
از خسیسی که هستی ای ملعون
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۷
به شعر اندرت مردم خواندم ای خر
که تا کارم ز تو گیرد فروغی
خطی نارایجم دادی و شاید
دروغی را چه آید جز دروغی
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۱ - در هجای معجزی
حاجت صد هزار ... قوی
شد ز ... روا که مابونی
حاجب من روا نگشت از تو
گرچه از خواسته چو قارونی
پس چو به بنگرم بر تو و من
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۳
به خدای ار گل بهار بوی
با کژی خوارتر ز خار بوی
راستان رستهاند روز شمار
جهد کن تا تو ز آن شمار بوی
اندر این رسته رستگاری کن
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۹ - در جواب شعر فضل بن یحیی و عذرخواهی از رفتن و منع صاعد از آمدن
فضل یحیاست بر ضعیف و قوی
فضل یحیای صاعد هروی
پادشاه قضات و خواجهٔ شرع
که چو صدرست و دیگران چو روی
از صعود حیات و فضل دلش
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۴
ای سنایی به گرد شرک مپوی
آنچه گوید مگوی عقل مگوی
خنصر وسطی این دو انگشت است
هر دو از بهر نفس در تک و پوی
از زمانه اگر امان جویی
[...]