شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل دوم » بخش ۷ - التمثیل
محدث آنگه که با قدیم آمیخت
نسبت خلق و خالقی بگسیخت
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۹ - المنشأ
رافضی ربط دین ما بگسیخت
با یهود و تناسخی آمیخت
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۱۱ - الفرقة الثالثة
عامه از وحدت اتحاد انگیخت
ربقۀ دین خود بدان بگسیخت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۷ - در خطاب زمین بوس حضرتی که نقش خاتم نبوتش خاتم النبیین است و طراز خلعت رسالتش سیدالمرسلین صلی الله علیه و آله و سلم
خاک یثرت که با گلت آمیخت
آبروی زمین روضه بریخت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۵۰ - حکایت بر سبیل تمثیل
زانکه گر شور و جنگ می انگیخت
خیک روغن به خاک ره می ریخت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۷ - قصه حکیمی که به واسطه مشاهده خرق عادت از اولیاء علم وی به جهل برآمد
منقل آتشین به دامان ریخت
آتش خجلتش ز جان انگیخت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۴۰ - قصه آن گلخنی که در مشاهده جمال شاهزاده آتش در ژنده اش گرفت و از ژنده به تنش رسید و وی از همه بی خبر بود
شعله از ژنده در تنش آویخت
او ز دیدار شه نظر بگسیخت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۴۷ - قصه عاشق شدن آن دختر ترسا بر آن جوان مسلمان و در مفارقت وی بر بستر مرگ افتادن و جان دادن
حیله ها کرد و مکرها انگیخت
سیم و زر هر چه داشت بر وی ریخت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۰ - حکایت دعا کردن پادشاه ترمذ که تا از کنیزکی که به محبت وی از تدبیر ملک بازمانده بود خلاصی یابد
این بگفت و سرشک خونین ریخت
خاک محرابگه به خون آمیخت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۴ - حکایت آن ساقی که در مجلس نوشیروان گستاخی کرد و عفو کردن نوشیروان آن گستاخی را از وی
گفت خواهم چو باده خون تو ریخت
همچو جرعه به خاک راه آمیخت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۷ - حکایت رحم کردن نوشیروان بر آن پیرزن ناتوان که به کوزه ای نادرست دست و روی خود می شست
کوزه زان حیله ها که می انگیخت
می فتاد آب بر زمین می ریخت
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴۷ - اشارت به بعضی از شعرای ماتقدم که از سلاطین پیشین تربیت ها یافتند و نام اینان به واسطه مدایح آنان بر صحیفه روزگار بماند
بحر شد خشک و کان به زلزله ریخت
وان در از رشته بقا نگسیخت
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۶ - رفتن شاهزاده به دیدن درویش
مدعی باز حیلهای انگیخت
که ز هم رشتهٔ وصال گسیخت
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱
اول از خاک، قالبی انگیخت
قطره یی ز ابر جود بر روی ریخت
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱
غمزه ی تو، خاک بفرقم ببیخت
خنده ی تو، اشک ز چشمم بریخت
ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۹ - در ضعف پیری و سبب منظوم ساختن آیین نصیری فرماید
ورنه چون شمع مرد و صهبا ریخت
سقف بگسست و بند خیمه گسیخت
ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۹ - در ضعف پیری و سبب منظوم ساختن آیین نصیری فرماید
چون توانم عنان خامه گسیخت
یا توانم بکوزه دریا ریخت
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۱۴
ورنه چون شمع مرد و صهبا ریخت
سقف بگسست و بند خیمه گسیخت
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۱۴
چون توانم عنان خامه گسیخت
یا توانم به کوزه دریا ریخت
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۷۸ - فرار آیرم از ایران
علقهٔ خانمان ز هم بگسیخت
ور جلا زد سویفرنگ گریخت