گنجور

 
شیخ محمود شبستری

صورت وحدت از جهان مثال

نقطه ​ای بست نقش بند خیال

نقطه مانند شعله عکس انداخت

وهمش از دور صورتی برساخت

باز چون دایره مجسم شد

کرۀ شکل چرخ اعظم شد

عکس​ها چون زو هم درهم شد

نقش هژده هزار عالم شد

نقطه و دور دایره است واُکَر

وحدت ذات را چو عکس و صور

نیست هیچ اندرین میان جز حق

ما و حق چیست با هم ای احمق

قصّۀ جسم و جان مگو با او

یا تو باشی در این میان یا او

محدث آنگه که با قدیم آمیخت

نسبت خلق و خالقی بگسیخت

وحدتی کان همیشه با ذات است

مسقط نسبت و اضافات است

رهنمای من و تو از قرآن

از «قل اللّه ثم ذرهم» دان

وحدت است این نه اتحاد و حلول

تو برون بر از این میانه فضول

این همه گفتگوی توحید است

راه وحدت به ترک و تجرید است

چه کنی گفتگوی بیهوده

فرقی باشد ز گفته تا بوده

سخن وحدت است همچو سراب

از سراب ای پسر که شد سیراب؟