از تنت هر دری به بازاریست

دل شب و روز بر در یاریست

سود دنیا و دین اگر خواهی

مایه هر دوشان نکو کاریست

راحت بندگان حق جستن

عین تقوی و زهد و دینداریست

گر در خلد را کلیدی هست

[...]

بر سر کوی عشق بازاریست

که رخی همچو زر بدیناریست

دل پر خون بسی بدست آید

زانک قصّاب کوچه دلداریست

نخرد پر خون بسی بدست آید

[...]

بر سر کوی عشق بازاریست

اندر او هرکسی پی کاریست

هست در وی متاع گوناگون

هر متاعیش را خریداریست

بر سر چارسوی بازارش

[...]

اگر آزار ور کم آزاریست

چون به وفق شریعت باریست

خواب مرگ و حیات بیداریست

صلح مرگ از حیات بیزاریست

در حقیقت باسرها ساریست

در مجاری جسم و جان جاریست

این نه عشق است خویشتنداریست

به هواهای خود گرفتاریست

این چه شاهی و مملکتداریست

در دل خلق تخم غم کاریست

اصل دین مغان کم آزاریست

جستی آزارم این چه دینداریست

آری آنجا که حکم هشیاریست

عاشقی ضد مملکتداریست

این نه دلسوزی و نه غمخواری ست

عاقبت بینی ارکنی، یاریست

جوی شهدی که از قلم جاری ست

نه شراب عوام بازاریست

خواب مرگ و حیات بیداریست

صلح مرگ از حیات بی زاریست